نبوّت
در جهان بینى الهى نیاز انسان به پیامبر، ضرورتى است که قابل تردید نیست. اگر براى آفرینش انسان هدفى وجود دارد و باید انسان به سعادت ابدى برسد، بدون داشتن طرحى کامل و جامع، این هدف عملى نیست و انبیا براى تبیین چنین طرحى آمدهاند. اگر انسان خطاکار است، هشدار دهنده مىخواهد و انبیا همان منذران و هشدار دهندگانند. اگر انسان مسئول است و باید در دادگاه عدل الهى پاسخگو باشد، ضرورى است که بیان کنندهاى هم براى احکام و مسئولیتها وجود داشته باشد و پیامبران الهى براى این امر آمدهاند. اگر لازم است که انسان خود را بسازد، باید الگو و مدل داشته باشد و انبیا الگوى انسان کاملند. اگر انسان باید براى آینده خود فکر کند، باید کسى هم باشد که آینده را براى او تشریح کند. امّا در جهان بینى مادّى که براى هستى راهى و هدفى معیّن نشده و انسان هم بدون طرح و نقشه قبلى ساخته شده و پس از چندى رو به نابودى مىرود، مسألهاى به نام نبوّت مطرح نیست. بنابراین، مسأله نبوّت در متن زندگى ما و در خط اصلى قرار دارد، یعنى رسیدن به هدف انسانى و اسلامى که تنها از یک راه ممکن است؛ راهى بدون شک و سهو، آن هم از منبع وحى و علم بى نهایت الهى که به تمام عوامل سعادت و شقاوت ما آگاهى دارد. اکنون دنیاى علم و صنعت شاهد انواع انحرافات و جنایات افراد و ملّتهایى است که چون در خط انبیا نبودهاند، با اختراعات و اکتشافات خود، جهنّمى ساختهاند که مردم را در آن مىسوزانند. آنان حتّى در کنفرانسها و جلساتى که به نام حمایت از مظلوم برگزار مىکنند از حقّ وتوهاى ظالمانه برخوردارند و با وجود میلیونها شکم گرسنه در جهان بودجههاى میلیاردى صرف مسابقات تسلیحاتى مىکنند و با داشتن انواع وسایل رفاهى باز به مواد مخدّر پناه مىبرند. با مشاهده چنین وضعى تردیدى نیست که انسان به رهبرى معصوم و خطى سالم نیازمند است.
براى روشنتر شدن نیاز انسان به راهنمایى انبیا، چند مثال ذکر مىکنیم:
1- میزبانى را تصور کنید که افرادى را دعوت کرده است؛ مهمانان راه خانه را نمىدانند و در مسیر راه هم راههاى فرعى و انحرافى وجود دارد و اغفالگران و حیوانات درنده و تاریکى شب هم خطرهاى دیگرى است که عابران را تهدید مىکند. در اینجا بر میزبان است که شخص دلسوز و آگاهى را با داشتن چراغ و نقشه براى راهنمایى مهمانان بفرستد، زیرا در غیر این صورت اساس دعوت لغو خواهد بود. خداوند تمام جهان را براى بهرهگیرى انسان آفریده و همه ما را براى سعادت ابدى و بندگى خودش دعوت فرموده است، با توجّه به اینکه ما راه را نمىشناسیم و یا در انتخاب راه راست اشتباه مىکنیم و در مسیر حرکت، به خطها و وسوسههاى شیطانى و طاغوتها و تاریکىهاى شرک و جهل و تفرقه وانحراف دچار مىشویم، در اینجا اگر میزبان ما که خداى بزرگ است، رهبرى همچون پیامبر با چراغى همچون معجزه و نقشهاى کامل همچون قرآن، براى هدایت ما نفرستد، دعوتهایى که خداوند از ما نموده لغو و بیهوده مىشود، و هدف نهایى از ارسال پیامبران صورت نمىگیرد، زیرا هدف از بعثت انبیا حرکت انسان به سوى تکامل واقعى است و هر حرکتى هم به مبدأ و مقصد و راه نیاز دارد و هم به وسیله و رهبر و در همه این نیازها نیاز به رهبر ضرورىتر است، زیرا اگر رهبر نباشد هم راه را گم مىکنیم و هم هدف را و هم وسیلهها نابجا به کار مىرود.
2- هرگاه شما مریض شوید، به پزشک مراجعه مىکنید و اگر ماشینتان خراب شود آن را در اختیار مکانیک مىگذارید، دلیل آن هم روشن است: پزشک نسبت به بدن شما و مکانیک نسبت به ماشین از خود شما آگاهتر است، گرچه مهربانتر نیست. ما در انتخاب راه لازم است خود را در اختیار خدا بگذاریم چون خدا هم به ما آگاهتر است و هم شهید نوّاب صفوى در مثالى زیبا مىگفت: شما هر کالا و محصولى را از هر کارخانهاى بخرید باید همان مهندسى که سازنده آن است دستور استفاده از کالا را بدهد و دیگران حقّ صادر کردن دستور ندارند و انسان از یک کالا و محصول کارخانه کمتر نیست، براى انسان باید خداوندى دستور دهد که هم سازنده اوست هم از تمام نیازهاى مادّى و معنوى او آگاه است و هم از مسیر ابدى و آینده او با خبر است.
معجزه به عنوان یکی از راه های شناخت انبیا :
کسى که مىگوید من از سوى خدا مأمور هدایت شما هستم و با خداى هستى و با قدرت و علم بى نهایت رابطه دارم، باید کارى کند که از عهده دیگران بر نیاید و بدین وسیله گفته خود را ثابت کند که او به راستى پیوند محکمى با عالم دیگر دارد. این عمل را معجزه مىنامند. هر یک از انبیاى الهى، براى اثبات حقانیت خود معجزه و یا معجزاتى داشتند. از جمله مى توان به این موارد اشاره کرد:
1- نرم شدن آهن براى حضرت داوود. «و النا له الحدید» (سبأ/10)
2- مسخر شدن باد براى حضرت سلیمان. «فسخّرنا له الریح تجرى بامره» (ص/36)
3- بیرون آمدن شتر از کوه براى حضرت صالح. «انّا مرسلوا الناقة فتنة لهم» (قمر/27)
4- اژدها شدن عصاى حضرت موسى. «فاذا هى ثعبان مبین» (اعراف/107)
5 - خلقت پرنده توسط حضرت عیسى. «انى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله» (آل عمران/49)
سؤال: کار انبیا با کار مخترعان و مرتاضان و ساحران و پهلوانان چه فرقى دارد؟ آنان نیز به اعمالى دست مىزنند که از عهده دیگران برنمىآید، چرا به آنها پیامبر گفته نمىشود؟
پاسخ:
1- کار این افراد در اثر تعلیم است. مرتاضان و مخترعان، دوره و استاد دیدهاند، ولى انبیا، معلم و مرشد و استادى ندیدهاند.
2- کار این افراد تمرینى است بر خلاف کار انبیا. مرتاضى که چهل روز نمىخوابد یا غذا نمىخورد و پهلوانى که وزنه سنگینى را بر سر دست مىگیرد، در اثر مدتها تمرین، این توانایى را پیدا کردهاند. مردمى که دور حضرت صالح جمع شدند و به او گفتند که اگر تو با قدرت الهى رابطه دارى، الآن از همین کوه شترى با چنان خصوصیّاتى بیرون آور. او نگفت صبر کنید تا من تمرین کنم و کمکم در اثر تمرین، از کوه شترى بیرون آورم. علاوه بر آنکه اصولاً چنین کارهاى شگفتى با تمرین هم شدنى نیست.
3- کار این افراد غالباً با اهداف مادى توأم است. اگر ساحرى دست به سحر مىزند یا پهلوانى وزنه برمىدارد یا مرتاضى عملى انجام مىدهد، یا براى جلب نظر مردم است، یا جمع مال یا سرگرمى و یا در نهایت، داشتن یک زندگى شیرین. اما هدف انبیا، ساختن انسان والا و جامعه ایدهآل و هدایت انسان به سوى قدرتى دیگر است.
4- این افراد امکان سوء سابقه دارند، ولى انبیا معصوماند و هیچ گونه نقطه ضعفى در زندگى وجود ندارد.
5 - ساحر و مرتاض و مخترع، هرگز نمىگویند که این عمل را دیگران نمىتوانند انجام دهند و جرأت مبارزطلبى ندارند، امّا پیامبران، با کمال شهامت و آرامش اعلام مىکنند: دیگران قادر بر انجام چنین عملى نیستند. بنابراین میان معجزه انبیا و کارهاى چشم پرکن دیگران، هم از نظر نوع عمل و هم از نظر هدف و هم از جهت شخصى که انجام مىدهد، فرقهاى متعددى است که با کمى توجه هرگز انسان میان ساحران و مرتاضان و نابغهها و مخترعان با پیامبران دچار اشتباه نمىشود.
امتیازات انبیا :
پیامبران الهى ویژگىها و امتیازاتى دارند که هم براى معرّفى آنها و هم براى پیشبرد اهدافشان ضرورى است. اینک برخى از امتیازات آنان را ذکر مىکنیم:
1- معجزه: یکى از مؤثّرترین و محسوسترین ابزارى که در اختیار انبیا بوده، معجزه است. در بخش راههاى شناخت انبیا معجزه را به تفصیل توضیح دادیم.
2- وحى :از امتیازات انبیا این است که بر آنها وحى نازل مىشود و آنان بدین وسیله با خداوند ارتباط پیدا کرده، پیام الهى را دریافت مىکنند. قرآن درباره پیامبران پیشین، خطاب به پیامبر اسلام مى فرماید: «و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحى الیهم» (انبیاء/7) و ما قبل از تو نفرستادیم جز مردانى که به آنها وحى مىشد.
3- علم غیب: یکى دیگر از امتیازات انبیا برخوردارى آنها از علم غیب است. قرآن در این زمینه مىفرماید: «عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الا مَن ارتضى من رسول...» (جن/26-27) خداوند به غیب آگاه است و احدى را بر آن آگاه نمىسازد جز کسانى که پسندیده باشد از قبیل پیامبر و... .
4- عصمت: یکى از ویژگىهاى دیگر انبیا، عصمت است. عصمت یعنى در اثر ایمان و شناخت و یقینِ کامل، انسان داراى روحى شود که با کمال آزادى و آگاهى هرگز پیرامون گناه نگردد، بلکه در اندیشه گناه هم نباشد. بعضى تعجّب مىکنند که چگونه انسان مىتواند حتى فکر گناه نکند، در حالى که شما خواننده عزیز هم در بسیارى از اعمال خلاف، داراى عصمت هستید یعنى نه آن خلاف را مرتکب شدهاید و نه به فکر انجام آن افتادهاید. زیرا ما در حدّى از آگاهى هستیم که عیب و ضرر این اعمال باورمان آمده؛ یقین پیدا کردهایم و این مسأله از مغز ما عبور کرده به دل نشسته است، در اینجا دیگر علم نیست که این یقین است، فکر نیست که باور است. راستى اگر ما به مقام یقین و باور برسیم وبدانیم این غیبتى که امروز از ما سرمىزند در قیامت به چه صورتى مجسم مىشود، هرگز در اندیشه غیبت نیز نخواهیم بود. عیب ما این است که معلومات ما از مغز ما عبور نکرده و به دل ننشسته، علم است نه یقین و لذا مىدانیم بد است اما مرتکب مىشویم. به یک مثال توجه کنید: همه مىدانیم که انسانِ مرده به ما کارى ندارد و نمىتواند زیانى برساند امّا مىترسیم شب در اتاقى در کنار او بخوابیم، چرا؟ چون علم ما از مغز به دل عبور نکرده، علم هنوز ایمان و باور و یقین نشده است اما مرده شوى را مىبینیم که در کنار مرده و در شب تاریک، به تنهایى شب را تا صبح بدون دلهره به پایان مىبرد. فرق ما و مردهشوى چیست؟ فرق آن است که ما علم داریم و او یقین. بنابراین ریشه عصمت، ایمان واقعى، علم عمیق و باور و یقین کامل است.
نشانه یقین:
روزى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله بعد از خواندن نماز جماعت صبح، رو به مردم کرد و جوانى را مشاهده نمود که رنگش زرد و چشمهایش در حدقه فرو رفته و موهایش ریخته بود. رسول خدا احوال او را پرسید. جوان گفت: اکنون که در خدمت شما هستم در حال یقین به سر مىبرم. پیامبر از شنیدن کلمه یقین تعجب کرد، نشانه یقین را از جوان پرسید. او گفت: چنان قیامت را باور دارم که خواب از من ربوده است. گویا جهنم و شعلههاى آتش را از یک سو و بهشت و نعمتهاى فراوانش را از سوى دیگر و دادگاه عدل خدا و محشر و حضور مردم و خودم را براى محاسبه اعمال مشاهده مىنمایم. پیامبر که نشانههاى یقین را از او شنید، ادّعاى جوان را پذیرفت سپس آن جوان از پیامبر خواست که براى او دعا کند تا در راه خدا شهید شود پیامبر براى او دعا کرد، پس از چندى جنگى پیش آمد که این جوان در آن شرکت نمود و دهمین نفر بود که در درگیرى بین حق و باطل در راه خدا به درجه شهادت رسید.
چه کنیم به یقین برسیم؟
قرآن مىفرماید: «و اعبد ربک حتى یأتیک الیقین» (حجر/99) به آنچه از دین مىدانى عمل کن تا به یقین رسى. هر چه انسان بیشتر عبادت کند به یقین نزدیکتر مىگردد.
سؤال : چرا انبیا از جنس بشر هستند؟
پاسخ : یکى از ایرادهایى که به انبیا مىگرفتند، این بود که چرا بشر هستند و فرشته نیستند؟ در حالى که زیبایى امر در این است که انبیا بشر باشند، زیرا اگر بشر نباشند، انسانها مدّعى مىشدند که انبیا مسائل و مشکلات ما را نمىدانند و مرتب به ما دستور مىدهند! انبیا باید همانند دیگر انسانها شهوت و غضب داشته باشند و خود را کنترل کنند تا الگوى دیگران باشند. خداوند به پیامبر مىفرماید: به آنها بگو من هم بشرى همانند شما هستم. «قل انّما أنا بشر مثلکم» (کهف/110)
ویژگىهاى تبلیغى پیامبران:
1- تبشیر و تنذیر:
پیامبران در تبلیغ دین خدا هم از شیوه تبشیر و امید دادن استفاده مى کنند و هم از شیوه تنذیر و بیم دادن. تبشیر قائد است و تنذیر سائق. قائد کسى است که جلو کاروان حرکت مىکند وکاروان را به پیش مىبرد. سائق کسى است که از عقب کاروان حرکت مى کند و افراد کاروان را از بازماندن محافظت مى کند.
مبلّغ باید مراقب باشد که وظیفه او تنذیر است و نه تنفیر به معناى ایجاد نفرت و فرارى دادن، لذا پیامبراسلام به نمایندگانى که براى تبلیغ به اطراف گسیل مىداشت،مىفرمود:
«بشّروا ولاتنفّروایسّرواولاتعسّروا» (صحیح مسلم/حدیث3262) .
2- نترسیدن از دیگران:
آنها فقط از خدا مىترسند. قرآن در توصیف آنها مىفرماید: «الّذین یبلّغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احداً الاّ اللّه» (احزاب/39) آنان که پیام خدا را ابلاغ مى کنند و از احدى جز خدا نمىترسند.
3- استقامت:
پیامبران در تبلیغ خود استقامت مى ورزند. قرآن خطاب به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله مىفرماید: «فاستقم کما اُمرت» (هود/112) همان گونه که مأموریت یافتهاى، استقامت داشته باش.
4- تذکّر:
پیامبران آنچه را که خیر و صلاح مردم است، مرتّب به آنها یادآورى مىکنند: «فذکّر انّما انتَ مذکّر» (غاشیه/21)
اخلاق پیامبران :
پس از آنکه خداوند به حضرت موسى اعلام کرد: تو رهبر ملت و پیامبر ما هستى اوّلین چیزى که از خدا خواست سعه صدر، روح بزرگ و صبر و استقامت و حوصله بود: «رب اشرح لى صدرى» (طه/25) خدایا! سینهاى گشاده به من مرحمت فرما. راستى چه قدرتى مىتواند در برابر سیل تهمتها و ناسزاها و تمسخرها و توهینها و کارشکنىها و توقّعات نابجا استقامت کند جز با امداد غیبى خداوند متعال. آرى، آن کشتى که این بار سنگین را حمل مىکند، کشتى صبر است. قرآن مىفرماید: «وما یأتیهم من رسول الاّ کانوا به یستهزون» (حجر/11) هیچ پیامبرى براى مردم نیامد مگر آنکه او را مسخره کردند. «کذلک ما اتى الذین من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون» (ذاریات/53) هیچ پیامبرى براى مردم نیامد مگر اینکه به او نسبت سحر یا جنون دادند. به پیامبر عزیز ما حتى نسبت شاعرى و کاهنى نیز دادند، اما به گفته قرآن او داراى خلق عظیم و رأفت و رحمتى خاص بود، همه تلخىها را تحمل مىکرد و اگر چنین نبود نمىتوانست بار سنگین رسالت را به منزل مقصود برساند. اگر ایثارها، فداکارىها و جاذبه اخلاق پیامبر نبود مردم از دور او پراکنده مىشدند: «ولو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک» (آل عمران/159) گاهى که پیامبر از سوى بعضى همسران خود مورد توهین قرار مىگرفت اصحاب ناراحت مىشدند و مىگفتند: این همسر بد زبان را از خانه بیرون کنید اما رسولخدا صلى الله علیه وآله در پاسخ مىفرمود: من این نقاط ضعف را در کنار نقاط قوّت آنان مىگذارم و از توهینها مىگذرم. پیامبر صلى الله علیه وآله براى مردم استغفار مىکرد، با آنان مشورت مىنمود، نسبت به آنها مهربان بود، براى هدایت آنان حرص مىورزید تا جایى که خداوند به او خطاب مىکند: «ما انزلنا علیک القران لتشقى» (طه/2) ما قرآن را نفرستادیم تا این قدر خودت را به مشقّت اندازى. و در جاى دیگر پیامبر صلى الله علیه وآله را مخاطب قرار داده، مىگوید: «فلعلک باخع نفسک» (کهف/6) گویا خودت را هلاک مىکنى به خاطر تأسف بر اینکه چرا مردم ایمان نمىآورند.
1- بندگى خدا :
برخلاف تمام کسانى که کوچکترین مقام یا مسئولیت، در تفکر و عمل و شخصیّت آنها اثر مىگذارد، پیامبر اسلام با همه مقامى که داشت هرگز از مدار بندگى خدا و تواضع نسبت به مؤمنان بیرون نرفت، به اطفال سلام مىنمود و در خانه و مسافرت کار مىکرد و در جنگ از همه به دشمن نزدیکتر بود. همان گونه که قرآن نقل مىکند بارها مىگفت: «من هم بشرى هستم همچون شما»، هیچ گونه عقده و استبدادى نداشت.
2-اخلاص :
یکى دیگر از امتیازات انبیا اخلاص است. اى پیامبر! به مردم بگو: من مزدى از شما نمىخواهم جز آنکه اهلبیت مرا دوست بدارید. روشن است که دوستى اهلبیت، این رهبران معصوم رمز تداوم راه خدا و انبیاست و پیروى از آنان به سود خود مردم است و اگر در یک جا مزد رسالت، پیوند با اهلبیت و رهبران معصومعلیهم السلام و در جاى دیگر انتخاب راه خدا شمرده شده، به خاطر آن است که هرگز میان راه خدا و راه پیشوایان معصوم جدایى وجود ندارد، همان گونه که میان کتاب خدا و عترت، تا ابد پیوندى ناگسستنى است. کوتاه سخن آنکه انبیا مزد مادّى از مردم نمىخواستند و انتظارشان انتخاب و تداوم راه آنان بود
3- صداقت :
انبیا در گفتار و کردار صداقت داشتند. آنها در برابر برخى درخواستها و سؤالات مخالفان، طبق دستور خدا، با صراحت اعلام مى داشتند که ما نمىدانیم و یا دست ما نیست و خدا مى داند.
4-انصاف :
مکتب انبیا، مکتب انصاف است نه تعصّب. پیامبران، مخالفان خود را به کشف حقیقت دعوت مىکردند. از ابتدا نمىگفتند شما باطلید و ما بر حق، بلکه مىفرمودند: «انّا او ایاکم لعلى هدىً او فى ضلال مبین» یکى از ما و شما بر حق و دیگرى در گمراهى است!
5- خیرخواهى:
در قرآن ، در نقل ماجراى پیامبران، از واژه «نصح» به معناى نصیحت و خیرخواهى، فراوان استفاده شده است. حضرت نوح در برابر انواع سخنان ناروا به قوم خود مىفرمود: «ابلّغکم رسالات ربى و انصح لکم» (اعراف/62) من پیامهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىکنم. من خیرخواه شما هستم و شما را نصیحت مىکنم.
6- سادهزیستى :
از آنجا که بهترین نمونه تبلیغ، تبلیغ عملى است، پیامبران الهى باید با مشکلات توده مردم درگیر باشند تا در عمل الگوى تربیت و استقامت مردم قرار گیرند، ولذا پیامبران همچون مردم زندگى عادى داشتند و درناگوارىها در کنار آنان بودند و مزه مشکلات را مىچشیدند. مسائلى از قبیل گرفتار شدن به دشمن، اذیّت شدن از سوى فرزند نااهل، همسر مخالف، مرض، فقر، یتیمى، استهزا و سایر مشکلاتى که کم و بیش براى افراد دیگر هست براى آنان نیز بوده است و اینک چند آیه در این زمینه نقل و ترجمه مىکنیم: «وجعلنا لهم ازواجاً وذریة» (رعد/38) ما براى انبیا نیز همچون سایرین زن و فرزند (که قهراً مشکلاتى را به دنبال دارد) قرار دادیم. در تاریخ مىخوانیم: هنگامى که پیامبر اسلام در میان اصحاب خود مىنشست، جلسه را به شکل دایره تشکیل مىداد که بالا و پائین نداشته باشد. در نشست و برخاست و پوشیدن لباس و معاشرت جورى بود که وقتى یک فرد غریب وارد مسجد مىشد نمىتوانست تشخیص دهد کدام یک از آنان پیامبرند. این است طرح حکومت اسلامى درباره زندگى رهبر. نه تنها انبیا که شاگردان طراز اول مکتب آنان و جانشینان آنان نیز همین گونه بودند. امام سجادعلیه السلام با کاروان ناشناس به حج مىرفت و با مسئول کاروان شرط مىکرد که داوطلبانه و با افتخار قسمتى از کارهاى حجّاج را براى رضاى خدا به عهده بگیرد. درباره حضرت رضاعلیه السلام مىخوانیم: شخصى وارد حمام مىشود و حضرت را نشناخت، به ایشان گفت: بدن مرا کیسه بکش. امام رضاعلیه السلام به راحتى و بدون تکلّف قبول کرد و زمانى که آن مرد متوجّه شد طرف او امام رضا علیه السلام است با کمال شرمندگى عذرخواهى کرد اما حضرت فرمود: تا شما را کیسه نکشم دست برنمىدارم. آرى، این است مکتب و فرهنگ ما و روش و سیره رهبران ما، با کمال سربلندى این الگوها را به سراسر جهان عرضه مىکنیم تا اگر جهانیان از تساوى و حقوق خلق و عدالت دم مىزنند، بدانند که نه چیز تازهاى به ارمغان آوردهاند و نه الگویى از رهبرانشان براى شعار خود دارند.
سیره پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله:
بعد از آنکه گوشهاى از امتیازات انبیا را - از قبیل دارابودن علم غیب و داشتن مقام و درجه عصمت و بندگى خدا و یقین و امثال آن - بیان کردیم بجاست که کمى هم درباره سیره شخص رسول اکرم صلى الله علیه وآله بپردازیم، امید است که آشنایى با زندگى حضرتش درسى براى امّت آن بزرگوار باشد.
1- عبادت پیامبر:
چون پاسى از شب مىگذشت رسولخداصلى الله علیه وآله از بستر برمىخاست و پس از گرفتن وضو و زدن مسواک و تلاوت آیاتى چند از قرآن کریم، در گوشهاى به عبادت مىپرداخت و اشک مىریخت. بعضى از همسرانش که او را به این حال مىدیدند مىگفتند: تو که گناهى ندارى چرا این قدر اشک مىریزى؟ مىفرمود: آیا بنده شاکر خدا نباشم؟امّ سلمه مىگوید: شبى پیامبر در خانه من بود، نیمه شب، او را نیافتم به سراغش شتافتم، دیدم در تاریکى ایستاده، دستها را بلند کرده، اشک مىریزد و مىگوید: خدایا! هرچه نعمت به من دادهاى از من مگیر، دشمنم را خشنود مکن، به بلاهایى که مرا از آنها نجات دادى گرفتارم مکن، حتى به اندازه چشم بر هم زدنى مرا به خود وامگذار. به او گفتم پدر و مادرم فدایت شوند، شما که بخشوده شدهاى! فرمود: هیچ کس از خدا بىنیاز نیست. حضرت یونس آنى به خودش واگذار شد، در شکم ماهى زندانى شد. (بحارالانوار/ج16 ص217)
2- زهد پیامبر:
روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله دوازده درهم به حضرت على علیه السلام داد و فرمود: لباسى براى من تهیّه کن. على علیه السلام به بازار رفت و لباسى به همان قیمت تهیّه کرد و خدمت رسول اکرم صلى الله علیه وآله آورد. پیامبر فرمود: اگر لباس ارزانتر یا سادهترى بود بهتر بود. اگر فروشنده حاضر است لباس را به او برگردان. حضرت علىعلیه السلام لباس را برگرداند و پول را پس گرفت و خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله برگشت. رسولخداصلى الله علیه وآله با على علیه السلام به سوى بازار راه افتادند، در راه کنیزى را دیدند که گریه مىکند، از حالش جویا شدند. گفت: چهار درهم پول براى خرید جنس به من دادهاند ولى پول را گم کردهام و اکنون مىترسم که به خانه برگردم. پیامبر صلى الله علیه وآله چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و آنگاه به بازار رفتند وپیراهنى به قیمت چهار درهم خریدند. هنگام بازگشت برهنهاى را دیدند، لباس را به او بخشیدند و دوباره به بازار برگشته و پیراهن دیگرى خریدند. در راه بازگشت به منزل دوباره همان کنیز را دیدند که ناراحت است و مىگوید: چون برگشتن به خانه طول کشیده مىترسم مرا بزنند. پیامبر صلى الله علیه وآله همراه کنیز به منزل صاحبش رفت، صاحب خانه به احترام تشریف فرمایى پیامبر صلى الله علیه وآله کنیز را بخشید و او را آزاد نمود. رسول اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: چه دوازده درهم با برکتى که دو برهنه را پوشاند و یک نفر را آزاد کرد. (بحارالانوار/ج16 ص215)
3- مشورت با مردم :
در کارهایى که از طرف خدا فرمان مخصوصى صادر نشده و کار به خود امت و مشورت با آنان واگذار شده بود، گاه و بیگاه پیامبر با مردم مشورت مىکرد و حتى در مواردى رأى دیگران را بر نظر خود مقدّم مىداشت. در جنگ احد پیامبرصلى الله علیه وآله شورایى تشکیل داد ودرباره اینکه براى جنگیدن از مدینه بیرون بروند یا در خود مدینه سنگر بگیرند مشورت نمود. نظر شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و عدّهاى دیگر سنگربندى در مدینه بود. ولى اکثر جوانهایى که از یاران پیامبر بودند به بیرون رفتن از مدینه تمایل نشان دادند و گفتند: یا رسولالله صلى الله علیه وآله ما تابع شما هستیم ولى چون از ما نظر خواستید عقیده ما بیرون رفتن است. در اینجا پیامبر صلى الله علیه وآله رأى جوانان پرشور و مؤمن را بر رأى دیگران و حتى بر رأى خود مقدّم داشت و سلاح برداشت و عازم جبهه نبرد شد.
4- همگام با یاران :
در سفرى که رسولخداصلى الله علیه وآله با اصحاب داشتند هنگام تهیّه غذا هر یک از آنان کارى را قبول کردند، پیامبر صلى الله علیه وآله هم هیزم جمع کردن را بر عهده گرفت و هرچه اصحاب خواستند از کار پیامبر صلى الله علیه وآله جلوگیرى نمایند نپذیرفت. در مورد دیگرى که پیامبر صلى الله علیه وآله از شتر پیاده شدند و براى بستن آن به گوشهاى مىرفتند اصحاب آمدند تا شتر را از پیامبر صلى الله علیه وآله بگیرند و افسار آن را ببندند اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: سعى کنید کار خود را به دیگران واگذار نکنید.
5- وفاى پیامبر:
عمّار مىگوید: پیش از بعثت، من و حضرت محمد صلى الله علیه وآله با هم چوپانى مىکردیم.
یک روز به او پیشنهاد کردم که فلان منطقه چراگاه خوبى براى گوسفندان است فردا به آنجا برویم. حضرت محمد صلى الله علیه وآله پذیرفت. من فردا به آنجا رفتم و دیدم پیامبر صلى الله علیه وآله قبل از من به آنجا آمده است ولى گوسفندان خود را از چریدن بازمىدارد. پرسیدم چرا نمىگذارى گوسفندان بچرند؟ فرمود: چون وعده من با تو این بود که با هم شروع کنیم، نخواستم قبل از تو گوسفندان من از این چراگاه استفاده کنند.
6- صداقت پیامبر:
یکى از فرزندان پیامبر صلى الله علیه وآله ابراهیم نام داشت و در کودکى از دنیا رفت، اندکى پس از مرگ او خورشید گرفت، مردم گمان کردند که این خورشید گرفتگى به خاطر فوت ابراهیم است. ولى پیامبر صلى الله علیه وآله فوراً مردم را جمع نمود و فرمود: گرفتن خورشید به خاطر مرگ فرزندم نبوده است. او بدین وسیله مردم را از جهل و خرافهگرایى و علاقه نابجا حفظ نمود. در حالى که اگر هر سیاستمدارى بود با شعار «هدف وسیله را توجیه مىکند» از این تصور و فکر غلط مردم سوء استفاده مىکرد و علاقه نارواى آنان را مىستود.
7- مهربانى با کودکان :
نوزادى را براى دعا یا نامگذارى نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آوردند، نوزاد دامن حضرت را نجس کرد، مادر کودک و اطرافیان به شدت ناراحت شدند، اما پیامبر فرمود: آزادش بگذارید، من لباس خود را مىشویم امّا فریاد زدن شما باعث مىشود که این کودک بى گناه بترسد. بعد از جنگ موته، در حالى که فرزندان جعفر طیّار را بر مرکب خود سوار نموده بود به استقبال سپاه اسلام رفت . سپس وارد مسجد شد و بالاى منبر قرار گرفت و در حالى که فرزندان جعفر روى پلّههاى منبر بودند، در فضیلت جعفر سخنرانى فرمود. پس از آن نیز آنها را روى زانوى خود نشاند و دست نوازش بر سرشان کشید. (سیر حلبی/ج3 ص68) امام صادقعلیه السلام فرمود: پیامبر دو رکعت آخر نماز ظهر را بدون انجام مستحبات، به سرعت خواند. مردم پرسیدند: یا رسول الله چه کارى پیش آمده است؟ فرمودند: مگر شیون و گریه کودک را نشنیدید. (کافی/ج6 ص48) روزى پیامبر یکى از سجده هایش را خیلى طول داد. بعد از نماز برخى گفتند: یا رسول الله! گمان کردیم وحى نازل شده است. فرمودند: خیر، فرزندم حسن، در حال سجده بر دوشم سوار شد، صبر کردم او از شانهام فرود آید. هرگاه حسن وحسینعلیهما السلام برپیامبرصلى الله علیه وآله وارد مىشدند، حضرت از جا برمىخاست وآنان را در آغوش مىگرفت وبردوش خود سوار مىکرد. (بحارالنوار/ج43 ص285)
8- صفات دیگرى از پیامبر
رسول گرامى اسلامصلى الله علیه وآله روى فرش ساده و حصیر مىخوابید، کفش و لباس خود را وصله مىزد، گاهى که به او توهین مىشد با تبسّم یا عفو برخورد مىنمود، شخصاً به بازار مىرفت و نیازمندىهاى خود را به خانه مىآورد و در کارهاى خانه کمک مى کرد. «اَنس» مىگوید: سالها در خانه پیامبر صلى الله علیه وآله بودم و هرگز از من انتقاد و گلایهاى نکرد. به دست خود شیر مىدوشید. به اطفال سلام مىکرد. دعوت بردهها را مىپذیرفت. از غذایى که میل نداشت مذمّت نمىکرد. درباره مسواک و استفاده از عطر و به جاى آوردن غسل جمعه و اصلاح سر و صورت خود و پوشیدن لباس سفید، عنایت و دقّت خاصّى داشت. در حال غذا خوردن به چیزى تکیه نمىداد تا در کنار نعمتهاى خدا قیافه متکبّرانه به خود نگیرد. از حشمتهاى ظاهرى تنفّر داشت، لذا اجازه نمىداد کسى پشت سر او به عنوان همراه، راه بیفتد. هرگاه سواره بود و کسى مىخواست دنبال او بیاید، مىفرمود: یکى از این سه کار را بکن یا جلوتر از من برو و من پشت سر تو بیایم یا من مىروم وشما بعداً بیایید ویا اینکه دو نفرى سوار مرکب مىشویم. نیکوکاران را پاداش مىداد، روزى شخصى را در حال نماز دید که با جملههایى بسیار پر مغز و زیبا با خداى متعال راز و نیاز مىکند. فرمود: نمازش که تمام شد او را نزد من آورید. وقتى به حضور حضرت رسید، حضرت سکّه طلایى به او هدیه داد و فرمود: «وهبت لک الذهب لحسن ثنائک على الله» (حیات الحیوان/ج2 ص63) چون حال خوشى داشتى و خدا را به نیکویى حمد و سپاس مىکردى این سکّه را به تو بخشیدم.
منبع: رساله عملیه مرجع تقلید داوطلب .