ـ مادر: ناهید چرا سرتو جلو بخاری گرفتی؟
ناهید: چون خانم معلم گفته است هروقت بیکار شدی سرتو با یه چیزی گرم کن.
ـ روزی پسری داشت با دستهایش توی خیابانها راه میرفت ناگهان مردی به او رسید و گفت: چرا با دستهایت راه میروی؟
پسر گفت: چون بابام گفته که پامو تو خیابان نزارم.
ـ معلم به بچهای که دندانش درد میکرد گفت: وقتی رفتی خانه به مادرت بگو که دندانت را بکشد.
بچه وقتی از مدرسه بیرون رفت مستقیماً به دکان بقالی رفت و گفت: حسین آقا شما که ترازو دارید لطفاً دندان مرا بکشید.
ـ روزی مرد خسیسی ماهی گندیدهای را چندین بار در آب فرو میبرد و بیرون میآورد.
مردی به او میرسد و میگوید: چرا این کار را میکنی؟ برو یک ماهی تازه بخر
مرد جواب میدهد: چقدر احمقی مگر این ضربالمثل را نمیدانی که میگویند ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است.