میدیـــا رایــانه

مـرکز ارائـه کلیـه ی خدمـات کامپیوتـری

میدیـــا رایــانه

مـرکز ارائـه کلیـه ی خدمـات کامپیوتـری

امامت ( مخصوص داوطلبان گزینش « استخدامی »)

«امام» به معناى پیشوا می باشد.

دلایل اثبات این که امامت، یکى از اصول دین است:

1- خداوند در حجّة الوداع، پیامبر را مخاطب قرار داده و مى‏فرماید: «یا ایّها الرّسول بَلّغ ما اُنزل الیک من ربّک و اِن لم تفعل فما بلّغتَ رسالته و اللّه یعصمک من الناس و اللّه لا یهدى القوم الکافرین» (مائده/67)

 اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگات بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنین نکنى، رخدا را انجام نداده‏اى (و رسالت تو بى‏سرانجام است) و بدان که خداوند تو را از خطرات احتمالى حفظ مى‏کند و خداوند کافران را هدایت نمى‏کند. معلوم مى‏شود پیامى را که پیامبر باید برساند درباره موضوعى بسیار مهم است که پیامبرصلى الله علیه وآله از پیامدهاى آن و کارشکنى منافقان هراس دارد و آن مسئله جانشینى رسول خدا مى‏باشد.

2- در روایات متعدد یکى از امور زیر بنایى و اساسى اسلام، امامت و ولایت معرفى شده است از جمله: امام باقرعلیه السلام مى‏فرماید: بناى اسلام بر نماز، زکات، حج، روزه و ولایت استوار است. زراره که از شاگردان بزرگوار امام بود، مى‏پرسد: کدام یک از این امور مهم‏تر است؟ امام مى‏فرماید: ولایت از همه مهم‏تر است و سپس چنین توضیح مى‏فرماید: زیرا ولایت، کلید سایر مسائل است و والى نقش رهبرى و هدایتِ مردم را به دیگر موارد دارد. علاوه بر اینکه هر یک از نماز و روزه و حج و زکات به خاطر نبود امکانات مالى و بدنى قابل تغییر است، اما مسئله ولایت و رهبرى در هر حال ثابت و بدون تغییر است.


 3- دلیل سومى که مى‏توان براى اهمیّت امامت آورد حدیث معروفى از پیامبر است که مى‏فرماید: هر که بمیرد و نسبت به امام زمان خود شناختى نداشته باشد، گویا قبل از ظهور اسلام و به مرگ جاهلیّت مرده است.

 4- امام باقرعلیه السلام مى‏فرماید: هر که بدون پذیرش رهبر حقّ، خود را به زحمت انداخته و عبادتى انجام دهد، هرگز مورد قبول خدا نبوده و او در تحیّر و گمراهى است. آرى در اسلام به مسئله انگیزه و هدف و رهبرى و پیروى اصالت داده شده و اهمیّت فوق العاده دارد. با نگاهى اجمالى به چهار دلیل فوق، مى‏توان دریافت که رهبرى در اسلام جزو اصول دین است نه فروع دین و اصل امامت از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است؛توحید که اولین اصل دین است، زمانى نمادین مى‏شود که حاکم جامعه، امام معصوم باشد وگرنه به جاى توحید، شرک و طاغوت سبز مى‏شوند. نبوّت و شریعت زمانى پابرجا مى‏ماند که رهبرى معصوم آن را حفظ کند وگرنه با خرافات و تحریف و بدعت و سلیقه‏هاى شخصى آمیخته شده و وحى از اعتبار مى‏افتد.

 توحید و امامت، دو قلعه مستحکم الهى

هنگامى که امام رضاعلیه السلام در حال گذر از شهر نیشابور بود، علاقمندان گرد آن حضرت را گرفته و تقاضاى حدیثى کردند. امام حدیث معروف سلسلة الذهب را که از پدر خود و پدرش از پدرش تا پیامبرعلیهم السلام و او از جبرئیل و او از خداى متعال شنیده بود، این چنین بیان فرمود: «کلمة لااله الاّ اللّه حِصنى فمَن دَخل حِصنى أمن من عذابى»توحید قلعه محکم من است که هر در آن وارد شود، از عذاب من ایمن خواهد بود. آنگاه امام فرمود: «بشروطها و أنا من شروطها» (عیون الاخبار/ج2 ص135) توحید با شروطش قلعه الهى است و من یکى از آن شروط هستم.

 علت نیاز به امام :

حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: وجود رهبر براى مردم ضرورى است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار.

همان گونه که شنا در استخر نیاز به مربّى و ناجى دارد و گذر از دریا نیاز به کشتى و ناخدا، دنیا نیز چنانکه امام فرمود: دریاى عمیق و پر تلاطم است، «الدنیا بحر عمیق» (کافی/ج1 ص216) که به کشتى و کشتى‏بان نیاز دارد. این با کدام منطق و حکمت سازگار است که خداوند، شناوران ناتوان و ناآشنا را در دریاى پرخطر به حال خود رها کند!

آیا مى‏توان قبول کرد که هدف از آفرینش انسان رشد و کمال و در مسیر خدا قرار گرفتن باشد ولى در این میان هادى و راهنمایى در کار نباشد؟!چگونه قبول کنیم که انسان در راه‏هاى ساده و محسوس زندگى نیاز به راهنما دارد، اما در پیمودن راه‏هاى سعادت و معنویّت و رسیدن به رشد واقعى که پیچیده‏تر و علم انسان در آن زمینه کمتر و وسوسه‏هاى شیطانى بیشتر است، نیاز به راهنما نداشته باشد.

 آیا قرآن کافى نیست؟

سؤال: با وجود قرآن وکتاب آسمانى، دیگر چه نیازى به امام است؟پاسخ: قرآن، کتاب قانون است و قانون به مفسّر و مجرى نیاز دارد. در نظام امروز جهان نیز در کنار قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قضائیه وجود دارد، زیرا قانون به مجرى و ضمانت اجرا نیاز دارد. این نیاز در زمان پیامبر به دست او و پس از پیامبر توسط امامان به انجام مى‏رسد. علاوه بر آنکه جزئیّات همه چیز مثلاً تعداد رکعات نماز یا تعداد شوطهاى طواف در قرآن ذکر نشده است و بسیارى از مطالب جزیى و مقطعى در قرآن وجود ندارد و پیامبر در زمان خود و امامان هر کدام در زمان خود، آنها را براى مردم بیان مى‏کنند. خود قرآن مى‏فرماید: به سراغ پیامبر بروید و دستورات خود را از او بگیرید.

الگو بودن امام

انسان براى رسیدن به کمال نیاز به الگو دارد و یکى از اصول تربیت، الگوسازى و استفاده از الگو مى‏باشد. در واقع انسان اگر نمونه و مدلى نداشته باشد، سرگردان مى‏شود. امام، الگوى کاملى است که باید همه انسان‏ها سعى کنند مثل او شوند. امام مدل، نمونه و میزان است. اگر الگوهاى کامل و واقعى را پیش چشم خود مجسم نکنیم و به آنان عشق نورزیم، الگوهاى کاذب و باطل با تبلیغات نابجا فراروى ما قرار خواهند گرفت و به آنان گرایش پیدا خواهیم نمود و ما را به سوى خود خواهند کشید. قرآن، تنها آن قسمتى از داستان پیامبران را که مى‏تواند براى دیگران الگو باشد بیان مى‏کند. به نام همسر و تعداد فرزند و تاریخ تولد و وفات آنان کارى ندارد. یعنى هرگز قرآن قصد داستان‏سرایى ندارد بلکه هدفش الگو سازى است. امام تنها راهنما نیست، بلکه امام است، تنها سرپرست نیست، بلکه امام است، یعنى کار و عبادت و خوردن و جنگیدن و سکوت و فریادش براى ما الگو و درس است.

تعیین امام تنها از طرف خداست

بعد از آنکه خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را با حوادثى از قبیل گذشت از مال و جان و همسر و ...آزمایش نمود و او از عهده تمام امتحانات الهى پیروز درآمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبرى نصب فرمود. متن فرمان و ابلاغ چنین بود: «انّى جاعلک للناس اماماً» (بقره/124) من تو را براى مردم، امام قرار دادم. در این ابلاغ از جمله «انّى جاعلک» استفاده مى‏شود که نصب امام باید تنها از طرف خدا باشد. زیرا امام باید داراى شرائط و ویژگى‏هایى باشد که جز خدا کسى واقف به آنها نیست از جمله: امام باید تمام قوانین حاکم بر انسان و هستى را بداند. امام باید از نتیجه حتمى راهى که انتخاب مى‏کند آگاه باشد. امام باید در رهبرى خود منافع خود را در نظر نگیرد و عوامل درونى و بیرونى محرک او نباشد. امام باید از عالى‏ترین صفات برجسته انسانى در حد اعلى برخوردار باشد و ناگفته پیداست که این شرائط در افراد معمولى یافت نمى‏شود و مردم نیز از وجود این شرائط در افراد بى‏خبرند.

امامت، عهد و پیمان الهى

نکته‏اى را که باید توجه نمود این است که قرآن از مسئله امامت باکلمه «عهدى» نام برده و همینکه حضرت ابراهیم علیه السلام مقام امامت را براى فرزندان خود طلب نمود خداوند پاسخ داد که عهد من (که همان مقام امامت است) به افراد ظالم نمى‏رسد: «لاینال عهدى الظالمین» (بقره/124) اگر امامت عهد و پیمان خداست ما نمى‏توانیم آن را با شورى حل کنیم، چون در آیات مربوط به شورا، کلمه «أمر» آمده مانند: «وامرهم شورى‏ بینهم» کار مردم با ایمان با مشورت انجام مى‏گیرد و یا به پیامبرصلى الله علیه وآله دستور داده مى‏شود که «وشاورهم فى الامر» در مسائل مردم با آنان مشورت کن. توجه دارید که مورد مشورت در هر دو آیه، امور مربوط به مردم و مسائل اجتماعى است و هرگز شامل مسئله امامت که عهد و پیمان خداست نمى‏شود.

اهل بیت چه کسانى هستند؟

حدیث کساء:روزى پیامبرصلى الله علیه وآله وارد خانه دخترش زهراعلیها السلام شد و عباى خود را که به «کساى یمانى» معروف بود بر روى خود کشید، اندکى گذشت، امام حسن‏علیه السلام که کودکى خردسال بود وارد شد، به مادر سلام کرد و جویاى پدربزرگ خود شد. فاطمه او را به سوى پدر راهنمایى کرد. سپس امام حسین‏علیه السلام و پس از او امیرمؤمنان‏علیه السلام وارد شدند و در کنار پیامبر قرار گرفتند و با اجازه رسول خدا به زیر کسا در آمدند. سرانجام حضرت فاطمه‏علیها السلام نیز به آنها ملحق گردید. افراد دیگرى نیز در خانه وجود داشتند، امّا پیامبر به هیچ شخص دیگرى اجازه ورود ندادند. آنگاه فرمودند: خدایا! اینها اهل بیت من هستند و در مورد آنان دعا کردند. این اقدام پیامبر بدان جهت بود که جلوى سوء استفاده دیگران را بگیرند و فردا هر کسى به عنوان عمو و همسر پیامبر ادّعا نکند که از اهل بیت پیامبر است و مشمول آیه تطهیر مى‏باشد.

 

اولى الامر کیست؟

در قرآن مى‏خوانیم: «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» (نساء/59) از خدا و رسول و صاحبان فرمان پیروى کنید. «اولى الامر» یعنى صاحب اختیار و فرمان، چه کسانى هستند؟به عقیده ما شیعیان اولى الامر، امامان معصوم هستند، نه هر صاحب قدرتى که بر مردم تسلّط پیدا کند. زیرا این صاحبان فرمانى که در کنار خدا و رسول هستند باید در راه خدا و رسول باشند. بدیهى است که وقتى مى‏گویند از خدا و پیامبر فرمانبردارى کنید، یعنى هیچ گناهى را انجام ندهید. از طرف دیگر، اگر ما مصادیق اولى‏الامر را سلاطین و رؤساى جمهور کشورها بدانیم، که نه تنها معصوم نیستند بلکه گاهى سرآمد گنهکاران مى‏باشند، پس باید از آنها فرمانبردارى و پیروى کنیم. آیا این صحیح است که قرآن در یک آیه هم به ما سفارش کند که پیرو خدا و رسول باشیم و هرگز دور خلاف نگردیم و گناه نکنیم و هم سفارش کند که پیرو کسانى باشیم که هر روز صدها خلاف مى‏کنند؟! اگر خیلى خوش‏بین باشیم، آنان گاهى مرتکب گناه مى‏شوند، که در این صورت مطیع آنها بودن، یعنى گاهى گناه کردن. آیا چنین تناقضى از سوى خداوند حکیم پذیرفته است؟ بنابراین منظور از اولى الامر هر حاکم و صاحب قدرتى نیست. بیانى دیگرهمان گونه که در این آیه فرمانِ «اطیعوا» داریم، در آیات دیگر، نهىِ «لا تطع» و «لا تطیعوا» داریم. خداوند در یک جا فرمان اطاعت از حاکمان مى‏دهد و در جاى دیگر مى‏فرماید: اطاعت نکنید، تکلیف چیست؟اگر منظور از «اولى الامر» هر صاحب قدرتى باشد، با این همه مواردى که خداوند از اطاعت آنان نهى فرموده، از اطاعت شوندگان چیزى باقى نمى‏ماند. مانند اینکه پزشک به بیمار بگوید: لبنیات بخور. بعد بگوید: ماست نخور، شیر نخور، پنیر نخور، کره نخور، خامه نخور و ... پس اولى‏الامر باید امامان معصوم باشند که اطاعت از آن بزرگواران همان اطاعت از خدا و رسول باشد و هرگونه انحراف فکرى و عملى در آنان نباشد و از حد اعلاى عصمت برخوردار باشند. اگر مراد قرآن از اولى الامر افراد غیر معصوم بود، حق این بود که فرمان به پیروى از آنان این چنین مطلق نباشد و مانند پیروى از والدین مشروط باشد. چنانکه قرآن مى‏فرماید: اگر والدین خواستند فرزند را از مدار توحید خارج نمایند، اطاعت از آنها ممنوع است: «واِن جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما» (عنکبوت/8) بنابراین اگر فرمان پیروى از اولى الامر بى‏قید و شرط آمده است، به این خاطر است که اولى الامر در دیدگاه قرآن نیازى به قید ندارد، آنها کسانى هستند که از انحراف به دورند و داراى مقام عصمت مى‏باشند. اگر در مسیرى حرکت کنیم و به تابلوى که بر روى آن نوشته عبور آزاد، برخورد کنیم، از این تابلو متوجه مى‏شویم که مسیر مشکلى ندارد، وگرنه اگر مسیر مشکلى داشت یا باید تابلوهاى احتیاط نصب مى‏شد و یا حداقل تابلوى فوق نصب نمى‏شد. همچنین هنگامى که خداوند از انسان مى‏خواهد از اولى الامر اطاعت کند و هیچ گونه قید و شرطى را ذکر نکرده، آشکار مى‏گردد که آنها هیچ‏گونه لغزشى ندارند. علاوه بر آنکه بر اساس روایات مراد از «اولى الامر» پیشوایان معصومى هستند که طبق سیصد حدیث شیعه و اهل سنت، تعداد آنها دوازده نفر است. (جلاءالبصر فی ائمه الاثنی/آیت الله صافی)

اولى الامر دوازده نفرند

در روایات متعدد، پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله تعداد و نام جانشینان خود را بیان کرده است: جابر بن عبداللّه انصارى، صحابى بزرگ پیامبر مى‏گوید: زمانى که آیه «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» نازل شد، از پیامبر اکرم پرسیدم: خداوند و پیامبرش را مى‏شناسیم، اولى الامر کیانند که اطاعتشان به اطاعت خداو رسول مقرون شده است؟آن حضرت فرمود: اى جابر! آنان جانشینان من و ائمّه مسلمین هستند،«اوّلهم علىّ بن ابى طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسین ثمّ علىّ بن الحسین ثمّ محمّد بن علىّ»اول آنان على ابن ابیطالب سپس دو فرزند او حسن و حسین و آنگاه زین‏العابدین فرزند حسین و آنگاه فرزندش محمد معروف به باقر است که تو او را درک مى‏کنى. اى جابر! زمانى که او را دیدى سلام مرا به او برسان.

امام مهدى‏علیه السلام

بر اساس شواهد تاریخى، یازده امام به دنیا آمده و شهید شده‏اند ولى امام دوازدهم پس از تولد به خواست خداوند از دیدگان غایب گشته‏اند تا هر زمان که خدا بخواهد و مصلحت بداند ظهور کنند و دنیا را پر از عدل و داد نمایند

ولایت فقیه تداوم خط امامت

علّت غیبت امام دوازدهم، عدم آمادگى مردم براى پذیرش رهبرى امام است. خداوند آن حضرت را براى زمان مناسب ذخیره فرموده است، تا زمانى که رشد و فرهنگ مردم به جایى برسد که بتوانند نور امامت را درک و از آن بهره‏گیرى نمایند. از سوى دیگر در زمان غیبت حضرت مهدى علیه السلام ما را به حال خود رها نکرده‏اند، بلکه ما را به پیروى از فقها و اسلام شناسان عادل و با تقوا که نوّاب عام آن حضرت هستند، سفارش کرده‏اند. بنابراین بر ما لازم است که در حوادث و مشکلات گوش به فرمان حکم خدا که از طریق فقیه جامع الشرایط عادل به ما ابلاغ مى‏شود، باشیم.

 ولایت فقیه و نقش آن

نقش ولایت فقیه همان نقش امامت و تدوام خط انبیاست. اسلام قوانینى درباره مسائل اقتصادى و جزائى و نظامى و قضائى دارد که نه اجازه مى‏دهد آن احکام تعطیل شود و نه اختیار اجراى آن را به دست افراد جاهل به احکام مى‏سپارد، بلکه اجراى آن را تنها به دست فقهاى عادل و اسلام شناسان با تقوى سپرده تا در تمام حوادث طبق قانون خدا حکم کنند و اطاعت از آن فقها را همچون اطاعت از امام معصوم و رسول گرامى واجب دانسته است. آیا مسلمانان نیاز به حکومت و نظام ندارند؟ آیا جامعه و کشور اسلامى نباید حفظ شود؟ آیا حفظ مرزها لازم نیست؟ آیا قوانین در کشور اسلامى نباید اجرا شود؟ آیا حقّ مظلوم نباید از ظالم گرفته شود و ظالم به مجازات برسد؟ آیا صداى اسلام نباید به همه دنیا برسد؟ آیا تلاش انبیا و امامان تنها براى زمان خود آن بزرگواران بود یا براى همه زمان‏ها و سرزمین‏ها؟اگر جواب مثبت است و اسلام نیاز به نظام و حکومت و جامعه و قانون دارد و حفظ حقوق و مرزها مطرح است، باید در زمان غیبت نیز حکومت اسلامى باشد. زیرا بدون یک تشکیلات حساب شده و دقیق به خصوص در زمان ما که تمام مخالفان اسلام داراى تشکیلاتى بس بزرگ و دقیق هستند، هرگز نمى‏توانیم از قانون و مکتب و مرز و جان و مال و آبروى خود دفاع کنیم و اگر حکومت لازم است، حاکم هم لازم است. زیرا حکومت بدون حاکم محال است. اکنون که اسلام براى اجراى قوانین خود هم نیاز به حکومت دارد و هم حاکم، باید ببینیم حاکم چه شرایطى باید داشته باشد. آیا لازم است حکم خدا را عمیقاً بداند یا نه؟ آیا عدالت داشته باشد یا نه؟ آیا آشنا و آگاه به مسائل و حوادث باشد یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است و به حاکمِ اسلام شناس باتقوى و سیاستمدار نیاز است، این همان است که ما آن را ولایت فقیه مى‏نامیم. کسانى که ولایت فقیه را قبول ندارند باید یکى از نظریه‏هاى زیر را بپذیرند: 1- اسلام تنها نماز و روزه و یک سرى عبادات فردى و اخلاقیات است و در مسائل مهم اجتماعى، حقوقى، قضائى، سیاسى و اقتصادى دخالتى ندارد.

 2- اسلام تنها براى زمان رسول‏اللّه بوده است و بعد از آن دیگر جاى قوانین مهم اجتماعى تنها در لابلاى کتاب‏هاست.

 3- اسلام داراى قوانین حکومتى و اجتماعى مى‏باشد و شرایطى براى مجریان آن قرار نداده و هرکس گرچه جاهل و فاسق باشد مى‏تواند زمام امور را به دست بگیرد. آیا جامعه اسلامى در زمان غیبت حضرت مهدى علیه السلام نیاز به حاکم و حکومت ندارد؟! (کتاب البیع امام خمینی(ره) ص462) امام رضاعلیه السلام مى‏فرماید: هیچ ملّت و امّتى بدون رهبر نیست و قوام جامعه وابسته به وجود رهبر است، تا به فرمان او هم بیت المال جمع و تقسیم شود و هم با دشمنان خدا به نبرد برخیزند و هم مردم را تشکّل داده و از تفرقه و تشتّت حفظ کند. اگر جامعه چنین رهبرى نداشته باشد، از هم مى‏پاشد و قوانین خدا و دستورات رسول‏اللّه و احکام الهى تغییر مى‏کند. (بحارالانوار/ج6 ص60) مشاهده مى‏فرمائید که مسئله رهبرى و حکومت در بیان امام رضاعلیه السلام به عنوان مهم‏ترین مسئله زندگى مطرح شده و ناگفته پیداست که گرفتن مالیات به نفع محرومان و تقسیم عادلانه آن و نبرد با مخالفان و تشکل افراد جامعه چیزى نیست که تنها مربوط به زمان حضور امامان معصوم باشد و در زمان غیبت جامعه را به حال خود رها و حکومت و حاکمى براى مسائل فوق لازم نباشد. بر اساس روایات نیز اسلام بار حکومت را به دوش فقیه عادل گذارده که به گوشه‏اى از آنها اشاره مى‏کنیم: رسول خداصلى الله علیه وآله فقها را خلیفه خود معرفى کرده است، چنانکه فرمود: «الّلهم ارحم خلفائى» خداوندا! جانشینان مرا مورد لطف و رحمت قرار ده. از آن حضرت سؤال شد جانشینان شما چه کسانى هستند؟ فرمود: «الفقهاء» (وسایل الشیعه/ج18 ص101) پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: «العلماء ورثة الانبیاء» (وسایل الشیعه/ج18 ص53) علما، وارثان انبیا هستند. حضرت على علیه السلام فرمود: خداوند از علما پیمان گرفته است که در برابر غارتگرى ستمگران و گرسنگى محرومان خاموش نمانند. (نهج البلاغه/خطبه3) شکى نیست که حمایت از مظلومان و محکومیّت ظالم نیاز به قدرت و تشکیلات دارد. حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: «العلماء حکّام على الناس» (غررالحکم) علما، حاکمان مردم هستند. امام حسین علیه السلام مى‏فرماید: مجراى امور و احکام باید به دست علماى خداشناس و با تقوى باشد، کسانى که در حرام و حلال خدا خیانت نمى‏کنند و امانت را حفظ مى‏نمایند. (تحف العقول/ص242) از امام صادق علیه السلام درباره نزاع‏هایى که براى حل آنها به نظام طاغوتى مراجعه مى‏شود سؤال شد، امام علیه السلام فرمودند: مراجعه به آنها ممنوع است. حتى اگر شخصى حقّ خود را از طریق دستگاه طاغوتى به دست آورد، حرام است. (شاید به خاطر این که مراجعه به دستگاه طاغوتى به منزله پذیرفتن آن نظام و تقویت آن است.) بلکه در این قبیل موارد وظیفه شما آن است که راه حل را از افرادى بخواهید که شناخت عمیق نسبت به علوم و روایات ما داشته باشند که من آنها را به عنوان قاضى و داور براى شما تعیین مى‏کنم و بدانید که اگر او حکمى داد و شما آن را قبول نکردید، در واقع حکم خدا را کوچک گرفته‏اید و هر که آن فقها را رد کند، گویا ما را رد کرده و رد ما ردّ خدا و به منزله شرک به خداى بزرگ است. (کافی/ج1 ص68) امام کاظم علیه السلام فرمود: «الفقهاء حصون الاسلام» (کافی/ج1 ص38) فقها، قلعه اسلام هستند. امام زمان‏علیه السلام با خط مبارک خود پیامى براى یکى از نوّاب خود نوشتند که در آن سفارش شده بود: «امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانّهم حجّتى علیکم و انا حجّة اللّه» (وسایل الشیعه/ج27 ص140) در حوادث جامعه و پیش آمدها، به علما و دانشمندانى که علوم ما را نقل مى‏کنند مراجعه کنید که من آنها را به عنوان حجّت در میان شما قرار دادم و خودم حجت خدا هستم. از این گونه احادیث متوجه مى‏شویم که موضوع ولایت فقیه چیز تازه‏اى نیست که جمهورى اسلامى آن را مطرح کرده باشد، بلکه از آغاز بوده است ، منتهى طاغوت‏ها و پادشاهان نگذاشتند فرصتى براى عمل به این گونه احادیث پیدا شود. گنجى بود مخفى که امام خمینى‏قدس سره موانع آن را بر طرف کرد و آن را آشکار ساخت. راه دور نرویم، مهم‏ترین رمز پیروزى ملت ایران در این انقلاب توجه به ولایت فقیه بود، فقیه جامع‏الشرائطى همچون امام‏قدس سره که دستور مى‏داد و مردم با جان و دل مى‏پذیرفتند. دستور داد شیرهاى نفت را ببندید، سربازها از سربازخانه‏ها فرار کنند، کمبودها را از سهم امام جبران کنند، به تحصّن خود ادامه دهید، اگر درب مساجد را بستند وسط خیابان‏ها اقامه عزادارى نمایید، آیا این دستوراتِ به موقع امام در زمان طاغوت و پیروى مردم مسلمان دلیل سقوط رژیم پهلوى نشد؟!ایران کشور پهناورى بود، که در طول تاریخ هر وقت دشمنان به آن حمله کردند، گوشه‏اى از آن را جدا کردند. تنها زمانى که نتوانستند حتى یک وجب از خاک آن را جدا کنند، زمانى بود که کشور در دست یک ولىّ فقیه بود، با اینکه تمامى قدرت‏هاى استکبارى جهان و عمّال آنها هماهنگ و متّحد شده و مصمّم بر شکست ایران و تجزیه آن بودند. براى همین است که جهانخواران و مزدوران داخلى آنها با ولایت فقیه مخالفند و با انواع توطئه‏ها و تهمت‏ها در صدد تضعیف آن هستند. من نمى‏دانم دلیل منطقى کسانى که با ولایت فقیه مخالفت مى‏کنند، چیست و چه مى‏گویند؟آیا مى‏گویند مسلمان‏ها حکومت و نظام لازم ندارند؟آیا مى‏گویند نظام لازم است ولى ناظم و والى و حاکم لازم نیست؟آیا مى‏گویند والى جامعه اسلامى، افراد غیر اسلام شناس باشند؟آیا فکر مى‏کنند ولایت فقیه یک نوع استبداد دینى یا طبقاتى است؟ مگر فقیه از یک طبقه خاصى است؟ و مگر خودخواهى سلب عدالت از فقیه نمى‏کند که در این صورت ولایت او در جامعه از بین مى‏رود. ما از مخالفان ولایت فقیه مى‏پرسیم:

شما که دست امت را از دست فقیه عادل درمى‏آورید در دست چه کسى مى‏گذارید؟چند فقیه عادل سراغ دارید که وابسته به شرق یا غرب و وطن فروش باشد؟در این چند سال که مردم ولایت فقیه را پذیرفتند، چه ضررى کردند و از چه چیزى باز ماندند؟مگر تقلید تنها در مسائل عبادى است؟! مگر در مسائل اجتماعى و سیاسى و اقتصادى، احتمال حرام و حلال داده نمى‏شود و مگر نباید در هر موضوعى که احتمال حرام و حلال مى‏دهیم تقلید کنیم؟آیا سپردن رهبرى امت مسلمان به غیراسلام‏شناس همچون سپردن دانشکده پزشکى به غیر پزشک نیست؟آیا سپردن امت به دست افراد غیرعادل و گناهکار، خیانت به مقام انسانیّت نیست؟

منبع:

رساله عملیه مرجع تقلید داوطلب .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد