میدیـــا رایــانه

مـرکز ارائـه کلیـه ی خدمـات کامپیوتـری

میدیـــا رایــانه

مـرکز ارائـه کلیـه ی خدمـات کامپیوتـری

نبوت ( مخصوص داوطلبان گزینش « استخدامی »)

 نبوّت

در جهان بینى الهى نیاز انسان به پیامبر، ضرورتى است که قابل تردید نیست. اگر براى آفرینش انسان هدفى وجود دارد و باید انسان به سعادت ابدى برسد، بدون داشتن طرحى کامل و جامع، این هدف عملى نیست و انبیا براى تبیین چنین طرحى آمده‏اند. اگر انسان خطاکار است، هشدار دهنده مى‏خواهد و انبیا همان منذران و هشدار دهندگانند. اگر انسان مسئول است و باید در دادگاه عدل الهى پاسخگو باشد، ضرورى است که بیان کننده‏اى هم براى احکام و مسئولیت‏ها وجود داشته باشد و پیامبران الهى براى این امر آمده‏اند. اگر لازم است که انسان خود را بسازد، باید الگو و مدل داشته باشد و انبیا الگوى انسان کاملند. اگر انسان باید براى آینده خود فکر کند، باید کسى هم باشد که آینده را براى او تشریح کند. امّا در جهان بینى مادّى که براى هستى راهى و هدفى معیّن نشده و انسان هم بدون طرح و نقشه قبلى ساخته شده و پس از چندى رو به نابودى مى‏رود، مسأله‏اى به نام نبوّت مطرح نیست. بنابراین، مسأله نبوّت در متن زندگى ما و در خط اصلى قرار دارد، یعنى رسیدن به هدف انسانى و اسلامى که تنها از یک راه ممکن است؛ راهى بدون شک و سهو، آن هم از منبع وحى و علم بى نهایت الهى که به تمام عوامل سعادت و شقاوت ما آگاهى دارد. اکنون دنیاى علم و صنعت شاهد انواع انحرافات و جنایات افراد و ملّت‏هایى است که چون در خط انبیا نبوده‏اند، با اختراعات و اکتشافات خود، جهنّمى ساخته‏اند که مردم را در آن مى‏سوزانند. آنان حتّى در کنفرانس‏ها و جلساتى که به نام حمایت از مظلوم برگزار مى‏کنند از حقّ وتوهاى ظالمانه برخوردارند و با وجود میلیون‏ها شکم گرسنه در جهان بودجه‏هاى میلیاردى صرف مسابقات تسلیحاتى مى‏کنند و با داشتن انواع وسایل رفاهى باز به مواد مخدّر پناه مى‏برند. با مشاهده چنین وضعى تردیدى نیست که انسان به رهبرى معصوم و خطى سالم نیازمند است.

براى روشن‏تر شدن نیاز انسان به راهنمایى انبیا، چند مثال ذکر مى‏کنیم:


1- میزبانى را تصور کنید که افرادى را دعوت کرده است؛ مهمانان راه خانه را نمى‏دانند و در مسیر راه هم راه‏هاى فرعى و انحرافى وجود دارد و اغفالگران و حیوانات درنده و تاریکى شب هم خطرهاى دیگرى است که عابران را تهدید مى‏کند. در اینجا بر میزبان است که شخص دلسوز و آگاهى را با داشتن چراغ و نقشه براى راهنمایى مهمانان بفرستد، زیرا در غیر این صورت اساس دعوت لغو خواهد بود. خداوند تمام جهان را براى بهره‏گیرى انسان آفریده و همه ما را براى سعادت ابدى و بندگى خودش دعوت فرموده است، با توجّه به اینکه ما راه را نمى‏شناسیم و یا در انتخاب راه راست اشتباه مى‏کنیم و در مسیر حرکت، به خطها و وسوسه‏هاى شیطانى و طاغوت‏ها و تاریکى‏هاى شرک و جهل و تفرقه وانحراف دچار مى‏شویم، در اینجا اگر میزبان ما که خداى بزرگ است، رهبرى همچون پیامبر با چراغى همچون معجزه و نقشه‏اى کامل همچون قرآن، براى هدایت ما نفرستد، دعوت‏هایى که خداوند از ما نموده لغو و بیهوده مى‏شود، و هدف نهایى از ارسال پیامبران صورت نمى‏گیرد، زیرا هدف از بعثت انبیا حرکت انسان به سوى تکامل واقعى است و هر حرکتى هم به مبدأ و مقصد و راه نیاز دارد و هم به وسیله و رهبر و در همه این نیازها نیاز به رهبر ضرورى‏تر است، زیرا اگر رهبر نباشد هم راه را گم مى‏کنیم و هم هدف را و هم وسیله‏ها نابجا به کار مى‏رود.

 2- هرگاه شما مریض شوید، به پزشک مراجعه مى‏کنید و اگر ماشینتان خراب شود آن را در اختیار مکانیک مى‏گذارید، دلیل آن هم روشن است: پزشک نسبت به بدن شما و مکانیک نسبت به ماشین از خود شما آگاه‏تر است، گرچه مهربان‏تر نیست. ما در انتخاب راه لازم است خود را در اختیار خدا بگذاریم چون خدا هم به ما آگاه‏تر است و هم شهید نوّاب صفوى در مثالى زیبا مى‏گفت: شما هر کالا و محصولى را از هر کارخانه‏اى بخرید باید همان مهندسى که سازنده آن است دستور استفاده از کالا را بدهد و دیگران حقّ صادر کردن دستور ندارند و انسان از یک کالا و محصول کارخانه کمتر نیست، براى انسان باید خداوندى دستور دهد که هم سازنده اوست هم از تمام نیازهاى مادّى و معنوى او آگاه است و هم از مسیر ابدى و آینده او با خبر است.

معجزه به عنوان یکی از راه های شناخت انبیا :

کسى که مى‏گوید من از سوى خدا مأمور هدایت شما هستم و با خداى هستى و با قدرت و علم بى نهایت رابطه دارم، باید کارى کند که از عهده دیگران بر نیاید و بدین وسیله گفته خود را ثابت کند که او به راستى پیوند محکمى با عالم دیگر دارد. این عمل را معجزه مى‏نامند. هر یک از انبیاى الهى، براى اثبات حقانیت خود معجزه و یا معجزاتى داشتند. از جمله مى توان به این موارد اشاره کرد:

 1- نرم شدن آهن براى حضرت داوود. «و النا له الحدید» (سبأ/10)

2- مسخر شدن باد براى حضرت سلیمان. «فسخّرنا له الریح تجرى بامره» (ص/36)

3- بیرون آمدن شتر از کوه براى حضرت صالح. «انّا مرسلوا الناقة فتنة لهم» (قمر/27)

4- اژدها شدن عصاى حضرت موسى. «فاذا هى ثعبان مبین» (اعراف/107)

5 - خلقت پرنده توسط حضرت عیسى. «انى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله» (آل عمران/49)

سؤال: کار انبیا با کار مخترعان و مرتاضان و ساحران و پهلوانان چه فرقى دارد؟ آنان نیز به اعمالى دست مى‏زنند که از عهده دیگران برنمى‏آید، چرا به آنها پیامبر گفته نمى‏شود؟

پاسخ:

 1- کار این افراد در اثر تعلیم است. مرتاضان و مخترعان، دوره و استاد دیده‏اند، ولى انبیا، معلم و مرشد و استادى ندیده‏اند.

 2- کار این افراد تمرینى است بر خلاف کار انبیا. مرتاضى که چهل روز نمى‏خوابد یا غذا نمى‏خورد و پهلوانى که وزنه سنگینى را بر سر دست مى‏گیرد، در اثر مدت‏ها تمرین، این توانایى را پیدا کرده‏اند. مردمى که دور حضرت صالح جمع شدند و به او گفتند که اگر تو با قدرت الهى رابطه دارى، الآن از همین کوه شترى با چنان خصوصیّاتى بیرون آور. او نگفت صبر کنید تا من تمرین کنم و کم‏کم در اثر تمرین، از کوه شترى بیرون آورم. علاوه بر آنکه اصولاً چنین کارهاى شگفتى با تمرین هم شدنى نیست.

 3- کار این افراد غالباً با اهداف مادى توأم است. اگر ساحرى دست به سحر مى‏زند یا پهلوانى وزنه برمى‏دارد یا مرتاضى عملى انجام مى‏دهد، یا براى جلب نظر مردم است، یا جمع مال یا سرگرمى و یا در نهایت، داشتن یک زندگى شیرین. اما هدف انبیا، ساختن انسان والا و جامعه ایده‏آل و هدایت انسان به سوى قدرتى دیگر است.

 4- این افراد امکان سوء سابقه دارند، ولى انبیا معصوم‏اند و هیچ گونه نقطه ضعفى در زندگى وجود ندارد.

 5 - ساحر و مرتاض و مخترع، هرگز نمى‏گویند که این عمل را دیگران نمى‏توانند انجام دهند و جرأت مبارزطلبى ندارند، امّا پیامبران، با کمال شهامت و آرامش اعلام مى‏کنند: دیگران قادر بر انجام چنین عملى نیستند. بنابراین میان معجزه انبیا و کارهاى چشم پرکن دیگران، هم از نظر نوع عمل و هم از نظر هدف و هم از جهت شخصى که انجام مى‏دهد، فرق‏هاى متعددى است که با کمى توجه هرگز انسان میان ساحران و مرتاضان و نابغه‏ها و مخترعان با پیامبران دچار اشتباه نمى‏شود.

امتیازات انبیا :

پیامبران الهى ویژگى‏ها و امتیازاتى دارند که هم براى معرّفى آنها و هم براى پیشبرد اهدافشان ضرورى است. اینک برخى از امتیازات آنان را ذکر مى‏کنیم:

1- معجزه: یکى از مؤثّرترین و محسوس‏ترین ابزارى که در اختیار انبیا بوده، معجزه است. در بخش راههاى شناخت انبیا معجزه را به تفصیل توضیح دادیم.

2- وحى :از امتیازات انبیا این است که بر آنها وحى نازل مى‏شود و آنان بدین وسیله با خداوند ارتباط پیدا کرده، پیام الهى را دریافت مى‏کنند. قرآن درباره پیامبران پیشین، خطاب به پیامبر اسلام مى فرماید: «و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحى الیهم» (انبیاء/7) و ما قبل از تو نفرستادیم جز مردانى که به آنها وحى مى‏شد.

3- علم غیب: یکى دیگر از امتیازات انبیا برخوردارى آنها از علم غیب است. قرآن در این زمینه مى‏فرماید: «عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الا مَن ارتضى من رسول...» (جن/26-27) خداوند به غیب آگاه است و احدى را بر آن آگاه نمى‏سازد جز کسانى که پسندیده باشد از قبیل پیامبر و... .

4- عصمت: یکى از ویژگى‏هاى دیگر انبیا، عصمت است. عصمت یعنى در اثر ایمان و شناخت و یقینِ کامل، انسان داراى روحى شود که با کمال آزادى و آگاهى هرگز پیرامون گناه نگردد، بلکه در اندیشه گناه هم نباشد. بعضى تعجّب مى‏کنند که چگونه انسان مى‏تواند حتى فکر گناه نکند، در حالى که شما خواننده عزیز هم در بسیارى از اعمال خلاف، داراى عصمت هستید یعنى نه آن خلاف را مرتکب شده‏اید و نه به فکر انجام آن افتاده‏اید. زیرا ما در حدّى از آگاهى هستیم که عیب و ضرر این اعمال باورمان آمده؛ یقین پیدا کرده‏ایم و این مسأله از مغز ما عبور کرده به دل نشسته است، در اینجا دیگر علم نیست که این یقین است، فکر نیست که باور است. راستى اگر ما به مقام یقین و باور برسیم وبدانیم این غیبتى که امروز از ما سرمى‏زند در قیامت به چه صورتى مجسم مى‏شود، هرگز در اندیشه غیبت نیز نخواهیم بود. عیب ما این است که معلومات ما از مغز ما عبور نکرده و به دل ننشسته، علم است نه یقین و لذا مى‏دانیم بد است اما مرتکب مى‏شویم. به یک مثال توجه کنید: همه مى‏دانیم که انسانِ مرده به ما کارى ندارد و نمى‏تواند زیانى برساند امّا مى‏ترسیم شب در اتاقى در کنار او بخوابیم، چرا؟ چون علم ما از مغز به دل عبور نکرده، علم هنوز ایمان و باور و یقین نشده است اما مرده شوى را مى‏بینیم که در کنار مرده و در شب تاریک، به تنهایى شب را تا صبح بدون دلهره به پایان مى‏برد. فرق ما و مرده‏شوى چیست؟ فرق آن است که ما علم داریم و او یقین. بنابراین ریشه عصمت، ایمان واقعى، علم عمیق و باور و یقین کامل است.

نشانه یقین:

 روزى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله بعد از خواندن نماز جماعت صبح، رو به مردم کرد و جوانى را مشاهده نمود که رنگش زرد و چشم‏هایش در حدقه فرو رفته و موهایش ریخته بود. رسول خدا احوال او را پرسید. جوان گفت: اکنون که در خدمت شما هستم در حال یقین به سر مى‏برم. پیامبر از شنیدن کلمه یقین تعجب کرد، نشانه یقین را از جوان پرسید. او گفت: چنان قیامت را باور دارم که خواب از من ربوده است. گویا جهنم و شعله‏هاى آتش را از یک سو و بهشت و نعمت‏هاى فراوانش را از سوى دیگر و دادگاه عدل خدا و محشر و حضور مردم و خودم را براى محاسبه اعمال مشاهده مى‏نمایم. پیامبر که نشانه‏هاى یقین را از او شنید، ادّعاى جوان را پذیرفت سپس آن جوان از پیامبر خواست که براى او دعا کند تا در راه خدا شهید شود پیامبر براى او دعا کرد، پس از چندى جنگى پیش آمد که این جوان در آن شرکت نمود و دهمین نفر بود که در درگیرى بین حق و باطل در راه خدا به درجه شهادت رسید.

چه کنیم به یقین برسیم؟

قرآن مى‏فرماید: «و اعبد ربک حتى یأتیک الیقین» (حجر/99) به آنچه از دین مى‏دانى عمل کن تا به یقین رسى. هر چه انسان بیشتر عبادت کند به یقین نزدیک‏تر مى‏گردد.

سؤال : چرا انبیا از جنس بشر هستند؟

پاسخ : یکى از ایرادهایى که به انبیا مى‏گرفتند، این بود که چرا بشر هستند و فرشته نیستند؟ در حالى که زیبایى امر در این است که انبیا بشر باشند، زیرا اگر بشر نباشند، انسان‏ها مدّعى مى‏شدند که انبیا مسائل و مشکلات ما را نمى‏دانند و مرتب به ما دستور مى‏دهند! انبیا باید همانند دیگر انسان‏ها شهوت و غضب داشته باشند و خود را کنترل کنند تا الگوى دیگران باشند. خداوند به پیامبر مى‏فرماید: به آنها بگو من هم بشرى همانند شما هستم. «قل انّما أنا بشر مثلکم» (کهف/110)

 ویژگى‏هاى تبلیغى پیامبران:

 1- تبشیر و تنذیر:

 پیامبران در تبلیغ دین خدا هم از شیوه تبشیر و امید دادن استفاده مى کنند و هم از شیوه تنذیر و بیم دادن. تبشیر قائد است و تنذیر سائق. قائد کسى است که جلو کاروان حرکت مى‏کند وکاروان را به پیش مى‏برد. سائق کسى است که از عقب کاروان حرکت مى کند و افراد کاروان را از بازماندن محافظت مى کند.

مبلّغ باید مراقب باشد که وظیفه او تنذیر است و نه تنفیر به معناى ایجاد نفرت و فرارى دادن، لذا پیامبراسلام به نمایندگانى که براى تبلیغ به اطراف گسیل مى‏داشت،مى‏فرمود:

 «بشّروا ولاتنفّروایسّرواولاتعسّروا» (صحیح مسلم/حدیث3262) .

2- نترسیدن از دیگران:

آنها فقط از خدا مى‏ترسند. قرآن در توصیف آنها مى‏فرماید: «الّذین یبلّغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احداً الاّ اللّه» (احزاب/39) آنان که پیام خدا را ابلاغ مى کنند و از احدى جز خدا نمى‏ترسند.

3- استقامت:

پیامبران در تبلیغ خود استقامت مى ورزند. قرآن خطاب به پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله مى‏فرماید: «فاستقم کما اُمرت» (هود/112) همان گونه که مأموریت یافته‏اى، استقامت داشته باش.

 4- تذکّر:

پیامبران آنچه را که خیر و صلاح مردم است، مرتّب به آنها یادآورى مى‏کنند: «فذکّر انّما انتَ مذکّر» (غاشیه/21)

اخلاق پیامبران :

 پس از آنکه خداوند به حضرت موسى اعلام کرد: تو رهبر ملت و پیامبر ما هستى اوّلین چیزى که از خدا خواست سعه صدر، روح بزرگ و صبر و استقامت و حوصله بود: «رب اشرح لى صدرى» (طه/25) خدایا! سینه‏اى گشاده به من مرحمت فرما. راستى چه قدرتى مى‏تواند در برابر سیل تهمت‏ها و ناسزاها و تمسخرها و توهین‏ها و کارشکنى‏ها و توقّعات نابجا استقامت کند جز با امداد غیبى خداوند متعال. آرى، آن کشتى که این بار سنگین را حمل مى‏کند، کشتى صبر است. قرآن مى‏فرماید: «وما یأتیهم من رسول الاّ کانوا به یستهزون» (حجر/11) هیچ پیامبرى براى مردم نیامد مگر آنکه او را مسخره کردند. «کذلک ما اتى الذین من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون» (ذاریات/53) هیچ پیامبرى براى مردم نیامد مگر اینکه به او نسبت سحر یا جنون دادند. به پیامبر عزیز ما حتى نسبت شاعرى و کاهنى نیز دادند، اما به گفته قرآن او داراى خلق عظیم و رأفت و رحمتى خاص بود، همه تلخى‏ها را تحمل مى‏کرد و اگر چنین نبود نمى‏توانست بار سنگین رسالت را به منزل مقصود برساند. اگر ایثارها، فداکارى‏ها و جاذبه اخلاق پیامبر نبود مردم از دور او پراکنده مى‏شدند: «ولو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک» (آل عمران/159) گاهى که پیامبر از سوى بعضى همسران خود مورد توهین قرار مى‏گرفت اصحاب ناراحت مى‏شدند و مى‏گفتند: این همسر بد زبان را از خانه بیرون کنید اما رسول‏خدا صلى الله علیه وآله در پاسخ مى‏فرمود: من این نقاط ضعف را در کنار نقاط قوّت آنان مى‏گذارم و از توهین‏ها مى‏گذرم. پیامبر صلى الله علیه وآله براى مردم استغفار مى‏کرد، با آنان مشورت مى‏نمود، نسبت به آنها مهربان بود، براى هدایت آنان حرص مى‏ورزید تا جایى که خداوند به او خطاب مى‏کند: «ما انزلنا علیک القران لتشقى» (طه/2) ما قرآن را نفرستادیم تا این قدر خودت را به مشقّت اندازى. و در جاى دیگر پیامبر صلى الله علیه وآله را مخاطب قرار داده، مى‏گوید: «فلعلک باخع نفسک» (کهف/6) گویا خودت را هلاک مى‏کنى به خاطر تأسف بر اینکه چرا مردم ایمان نمى‏آورند.

 1- بندگى خدا :

برخلاف تمام کسانى که کوچک‏ترین مقام یا مسئولیت، در تفکر و عمل و شخصیّت آنها اثر مى‏گذارد، پیامبر اسلام با همه مقامى که داشت هرگز از مدار بندگى خدا و تواضع نسبت به مؤمنان بیرون نرفت، به اطفال سلام مى‏نمود و در خانه و مسافرت کار مى‏کرد و در جنگ از همه به دشمن نزدیک‏تر بود. همان گونه که قرآن نقل مى‏کند بارها مى‏گفت: «من هم بشرى هستم همچون شما»، هیچ گونه عقده و استبدادى نداشت.

2-اخلاص :

 یکى دیگر از امتیازات انبیا اخلاص است. اى پیامبر! به مردم بگو: من مزدى از شما نمى‏خواهم جز آنکه اهلبیت مرا دوست بدارید. روشن است که دوستى اهل‏بیت، این رهبران معصوم رمز تداوم راه خدا و انبیاست و پیروى از آنان به سود خود مردم است و اگر در یک جا مزد رسالت، پیوند با اهلبیت و رهبران معصوم‏علیهم السلام و در جاى دیگر انتخاب راه خدا شمرده شده، به خاطر آن است که هرگز میان راه خدا و راه پیشوایان معصوم جدایى وجود ندارد، همان گونه که میان کتاب خدا و عترت، تا ابد پیوندى ناگسستنى است. کوتاه سخن آنکه انبیا مزد مادّى از مردم نمى‏خواستند و انتظارشان انتخاب و تداوم راه آنان بود

3- صداقت :

انبیا در گفتار و کردار صداقت داشتند. آنها در برابر برخى درخواست‏ها و سؤالات مخالفان، طبق دستور خدا، با صراحت اعلام مى داشتند که ما نمى‏دانیم و یا دست ما نیست و خدا مى داند.

 4-انصاف :

 مکتب انبیا، مکتب انصاف است نه تعصّب. پیامبران، مخالفان خود را به کشف حقیقت دعوت مى‏کردند. از ابتدا نمى‏گفتند شما باطلید و ما بر حق، بلکه مى‏فرمودند: «انّا او ایاکم لعلى هدىً او فى ضلال مبین» یکى از ما و شما بر حق و دیگرى در گمراهى است!

 5- خیرخواهى:

 در قرآن ، در نقل ماجراى پیامبران، از واژه «نصح» به معناى نصیحت و خیرخواهى، فراوان استفاده شده است. حضرت نوح در برابر انواع سخنان ناروا به قوم خود مى‏فرمود: «ابلّغکم رسالات ربى و انصح لکم» (اعراف/62) من پیام‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏کنم. من خیرخواه شما هستم و شما را نصیحت مى‏کنم.

6- ساده‏زیستى :

 از آنجا که بهترین نمونه تبلیغ، تبلیغ عملى است، پیامبران الهى باید با مشکلات توده مردم درگیر باشند تا در عمل الگوى تربیت و استقامت مردم قرار گیرند، ولذا پیامبران همچون مردم زندگى عادى داشتند و درناگوارى‏ها در کنار آنان بودند و مزه مشکلات را مى‏چشیدند. مسائلى از قبیل گرفتار شدن به دشمن، اذیّت شدن از سوى فرزند نااهل، همسر مخالف، مرض، فقر، یتیمى، استهزا و سایر مشکلاتى که کم و بیش براى افراد دیگر هست براى آنان نیز بوده است و اینک چند آیه در این زمینه نقل و ترجمه مى‏کنیم: «وجعلنا لهم ازواجاً وذریة» (رعد/38) ما براى انبیا نیز همچون سایرین زن و فرزند (که قهراً مشکلاتى را به دنبال دارد) قرار دادیم. در تاریخ مى‏خوانیم: هنگامى که پیامبر اسلام در میان اصحاب خود مى‏نشست، جلسه را به شکل دایره تشکیل مى‏داد که بالا و پائین نداشته باشد. در نشست و برخاست و پوشیدن لباس و معاشرت جورى بود که وقتى یک فرد غریب وارد مسجد مى‏شد نمى‏توانست تشخیص دهد کدام یک از آنان پیامبرند. این است طرح حکومت اسلامى درباره زندگى رهبر. نه تنها انبیا که شاگردان طراز اول مکتب آنان و جانشینان آنان نیز همین گونه بودند. امام سجادعلیه السلام با کاروان ناشناس به حج مى‏رفت و با مسئول کاروان شرط مى‏کرد که داوطلبانه و با افتخار قسمتى از کارهاى حجّاج را براى رضاى خدا به عهده بگیرد. درباره حضرت رضاعلیه السلام مى‏خوانیم: شخصى وارد حمام مى‏شود و حضرت را نشناخت، به ایشان گفت: بدن مرا کیسه بکش. امام رضاعلیه السلام به راحتى و بدون تکلّف قبول کرد و زمانى که آن مرد متوجّه شد طرف او امام رضا علیه السلام است با کمال شرمندگى عذرخواهى کرد اما حضرت فرمود: تا شما را کیسه نکشم دست برنمى‏دارم. آرى، این است مکتب و فرهنگ ما و روش و سیره رهبران ما، با کمال سربلندى این الگوها را به سراسر جهان عرضه مى‏کنیم تا اگر جهانیان از تساوى و حقوق خلق و عدالت دم مى‏زنند، بدانند که نه چیز تازه‏اى به ارمغان آورده‏اند و نه الگویى از رهبرانشان براى شعار خود دارند.

سیره پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله:

بعد از آنکه گوشه‏اى از امتیازات انبیا را - از قبیل دارابودن علم غیب و داشتن مقام و درجه عصمت و بندگى خدا و یقین و امثال آن - بیان کردیم بجاست که کمى هم درباره سیره شخص رسول اکرم صلى الله علیه وآله بپردازیم، امید است که آشنایى با زندگى حضرتش درسى براى امّت آن بزرگوار باشد.

1- عبادت پیامبر:

 چون پاسى از شب مى‏گذشت رسول‏خداصلى الله علیه وآله از بستر برمى‏خاست و پس از گرفتن وضو و زدن مسواک و تلاوت آیاتى چند از قرآن کریم، در گوشه‏اى به عبادت مى‏پرداخت و اشک مى‏ریخت. بعضى از همسرانش که او را به این حال مى‏دیدند مى‏گفتند: تو که گناهى ندارى چرا این قدر اشک مى‏ریزى؟ مى‏فرمود: آیا بنده شاکر خدا نباشم؟امّ سلمه مى‏گوید: شبى پیامبر در خانه من بود، نیمه شب، او را نیافتم به سراغش شتافتم، دیدم در تاریکى ایستاده، دست‏ها را بلند کرده، اشک مى‏ریزد و مى‏گوید: خدایا! هرچه نعمت به من داده‏اى از من مگیر، دشمنم را خشنود مکن، به بلاهایى که مرا از آنها نجات دادى گرفتارم مکن، حتى به اندازه چشم بر هم زدنى مرا به خود وامگذار. به او گفتم پدر و مادرم فدایت شوند، شما که بخشوده شده‏اى! فرمود: هیچ کس از خدا بى‏نیاز نیست. حضرت یونس آنى به خودش واگذار شد، در شکم ماهى زندانى شد. (بحارالانوار/ج16 ص217)

2- زهد پیامبر:

 روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله دوازده درهم به حضرت على علیه السلام داد و فرمود: لباسى براى من تهیّه کن. على علیه السلام به بازار رفت و لباسى به همان قیمت تهیّه کرد و خدمت رسول اکرم صلى الله علیه وآله آورد. پیامبر فرمود: اگر لباس ارزان‏تر یا ساده‏ترى بود بهتر بود. اگر فروشنده حاضر است لباس را به او برگردان. حضرت على‏علیه السلام لباس را برگرداند و پول را پس گرفت و خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله برگشت. رسول‏خداصلى الله علیه وآله با على علیه السلام به سوى بازار راه افتادند، در راه کنیزى را دیدند که گریه مى‏کند، از حالش جویا شدند. گفت: چهار درهم پول براى خرید جنس به من داده‏اند ولى پول را گم کرده‏ام و اکنون مى‏ترسم که به خانه برگردم. پیامبر صلى الله علیه وآله چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و آنگاه به بازار رفتند وپیراهنى به قیمت چهار درهم خریدند. هنگام بازگشت برهنه‏اى را دیدند، لباس را به او بخشیدند و دوباره به بازار برگشته و پیراهن دیگرى خریدند. در راه بازگشت به منزل دوباره همان کنیز را دیدند که ناراحت است و مى‏گوید: چون برگشتن به خانه طول کشیده مى‏ترسم مرا بزنند. پیامبر صلى الله علیه وآله همراه کنیز به منزل صاحبش رفت، صاحب خانه به احترام تشریف فرمایى پیامبر صلى الله علیه وآله کنیز را بخشید و او را آزاد نمود. رسول اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: چه دوازده درهم با برکتى که دو برهنه را پوشاند و یک نفر را آزاد کرد. (بحارالانوار/ج16 ص215)

3- مشورت با مردم :

در کارهایى که از طرف خدا فرمان مخصوصى صادر نشده و کار به خود امت و مشورت با آنان واگذار شده بود، گاه و بیگاه پیامبر با مردم مشورت مى‏کرد و حتى در مواردى رأى دیگران را بر نظر خود مقدّم مى‏داشت. در جنگ احد پیامبرصلى الله علیه وآله شورایى تشکیل داد ودرباره اینکه براى جنگیدن از مدینه بیرون بروند یا در خود مدینه سنگر بگیرند مشورت نمود. نظر شخص پیامبر صلى الله علیه وآله و عدّه‏اى دیگر سنگربندى در مدینه بود. ولى اکثر جوان‏هایى که از یاران پیامبر بودند به بیرون رفتن از مدینه تمایل نشان دادند و گفتند: یا رسول‏الله صلى الله علیه وآله ما تابع شما هستیم ولى چون از ما نظر خواستید عقیده ما بیرون رفتن است. در اینجا پیامبر صلى الله علیه وآله رأى جوانان پرشور و مؤمن را بر رأى دیگران و حتى بر رأى خود مقدّم داشت و سلاح برداشت و عازم جبهه نبرد شد.

4- همگام با یاران :

در سفرى که رسول‏خداصلى الله علیه وآله با اصحاب داشتند هنگام تهیّه غذا هر یک از آنان کارى را قبول کردند، پیامبر صلى الله علیه وآله هم هیزم جمع کردن را بر عهده گرفت و هرچه اصحاب خواستند از کار پیامبر صلى الله علیه وآله جلوگیرى نمایند نپذیرفت. در مورد دیگرى که پیامبر صلى الله علیه وآله از شتر پیاده شدند و براى بستن آن به گوشه‏اى مى‏رفتند اصحاب آمدند تا شتر را از پیامبر صلى الله علیه وآله بگیرند و افسار آن را ببندند اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: سعى کنید کار خود را به دیگران واگذار نکنید.

5- وفاى پیامبر:

 عمّار مى‏گوید: پیش از بعثت، من و حضرت محمد صلى الله علیه وآله با هم چوپانى مى‏کردیم.

یک روز به او پیشنهاد کردم که فلان منطقه چراگاه خوبى براى گوسفندان است فردا به آنجا برویم. حضرت محمد صلى الله علیه وآله پذیرفت. من فردا به آنجا رفتم و دیدم پیامبر صلى الله علیه وآله قبل از من به آنجا آمده است ولى گوسفندان خود را از چریدن بازمى‏دارد. پرسیدم چرا نمى‏گذارى گوسفندان بچرند؟ فرمود: چون وعده من با تو این بود که با هم شروع کنیم، نخواستم قبل از تو گوسفندان من از این چراگاه استفاده کنند.

 6- صداقت پیامبر:

 یکى از فرزندان پیامبر صلى الله علیه وآله ابراهیم نام داشت و در کودکى از دنیا رفت، اندکى پس از مرگ او خورشید گرفت، مردم گمان کردند که این خورشید گرفتگى به خاطر فوت ابراهیم است. ولى پیامبر صلى الله علیه وآله فوراً مردم را جمع نمود و فرمود: گرفتن خورشید به خاطر مرگ فرزندم نبوده است. او بدین وسیله مردم را از جهل و خرافه‏گرایى و علاقه نابجا حفظ نمود. در حالى که اگر هر سیاستمدارى بود با شعار «هدف وسیله را توجیه مى‏کند» از این تصور و فکر غلط مردم سوء استفاده مى‏کرد و علاقه نارواى آنان را مى‏ستود.

 7- مهربانى با کودکان :

 نوزادى را براى دعا یا نامگذارى نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آوردند، نوزاد دامن حضرت را نجس کرد، مادر کودک و اطرافیان به شدت ناراحت شدند، اما پیامبر فرمود: آزادش بگذارید، من لباس خود را مى‏شویم امّا فریاد زدن شما باعث مى‏شود که این کودک بى گناه بترسد. بعد از جنگ موته، در حالى که فرزندان جعفر طیّار را بر مرکب خود سوار نموده بود به استقبال سپاه اسلام رفت . سپس وارد مسجد شد و بالاى منبر قرار گرفت و در حالى که فرزندان جعفر روى پلّه‏هاى منبر بودند، در فضیلت جعفر سخنرانى فرمود. پس از آن نیز آنها را روى زانوى خود نشاند و دست نوازش بر سرشان کشید. (سیر حلبی/ج3 ص68) امام صادق‏علیه السلام فرمود: پیامبر دو رکعت آخر نماز ظهر را بدون انجام مستحبات، به سرعت خواند. مردم پرسیدند: یا رسول الله چه کارى پیش آمده است؟ فرمودند: مگر شیون و گریه کودک را نشنیدید. (کافی/ج6 ص48) روزى پیامبر یکى از سجده هایش را خیلى طول داد. بعد از نماز برخى گفتند: یا رسول الله! گمان کردیم وحى نازل شده است. فرمودند: خیر، فرزندم حسن، در حال سجده بر دوشم سوار شد، صبر کردم او از شانه‏ام فرود آید. هرگاه حسن وحسین‏علیهما السلام برپیامبرصلى الله علیه وآله وارد مى‏شدند، حضرت از جا برمى‏خاست وآنان را در آغوش مى‏گرفت وبردوش خود سوار مى‏کرد. (بحارالنوار/ج43 ص285)

8- صفات دیگرى از پیامبر

 رسول گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله روى فرش ساده و حصیر مى‏خوابید، کفش و لباس خود را وصله مى‏زد، گاهى که به او توهین مى‏شد با تبسّم یا عفو برخورد مى‏نمود، شخصاً به بازار مى‏رفت و نیازمندى‏هاى خود را به خانه مى‏آورد و در کارهاى خانه کمک مى کرد. «اَنس» مى‏گوید: سالها در خانه پیامبر صلى الله علیه وآله بودم و هرگز از من انتقاد و گلایه‏اى نکرد. به دست خود شیر مى‏دوشید. به اطفال سلام مى‏کرد. دعوت برده‏ها را مى‏پذیرفت. از غذایى که میل نداشت مذمّت نمى‏کرد. درباره مسواک و استفاده از عطر و به جاى آوردن غسل جمعه و اصلاح سر و صورت خود و پوشیدن لباس سفید، عنایت و دقّت خاصّى داشت. در حال غذا خوردن به چیزى تکیه نمى‏داد تا در کنار نعمت‏هاى خدا قیافه متکبّرانه به خود نگیرد. از حشمت‏هاى ظاهرى تنفّر داشت، لذا اجازه نمى‏داد کسى پشت سر او به عنوان همراه، راه بیفتد. هرگاه سواره بود و کسى مى‏خواست دنبال او بیاید، مى‏فرمود: یکى از این سه کار را بکن یا جلوتر از من برو و من پشت سر تو بیایم یا من مى‏روم وشما بعداً بیایید ویا اینکه دو نفرى سوار مرکب مى‏شویم. نیکوکاران را پاداش مى‏داد، روزى شخصى را در حال نماز دید که با جمله‏هایى بسیار پر مغز و زیبا با خداى متعال راز و نیاز مى‏کند. فرمود: نمازش که تمام شد او را نزد من آورید. وقتى به حضور حضرت رسید، حضرت سکّه طلایى به او هدیه داد و فرمود: «وهبت لک الذهب لحسن ثنائک على الله» (حیات الحیوان/ج2 ص63) چون حال خوشى داشتى و خدا را به نیکویى حمد و سپاس مى‏کردى این سکّه را به تو بخشیدم.

منبع:

رساله عملیه مرجع تقلید داوطلب .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد