دل خوبان عالم
اگر کودک باشی و یا کودکانه فکر کنی، پدر در نظر تو از همهی موجودات عالم توانمندتر است. انگار کوهی است که به آن تکیهداری؛ استوار و پابرجا.
دستهایش امنترین دستها و کلامش قاطعترین کلامهاست.
مادر نیز آفتاب منزل است، نه، بلکه آفتاب دل است. آغوش گرمش را به صفای همهی عالم عوض نخواهی کرد. صدای محبتش را به ترنم هزار جویبار نخواهی داد. چه دردناک و غمانگییز است کودکی که این هر دو را نداشته باشد. رسول خدا محمد (ص) چنین بود، هنوز دو ماهه یا یک ساله بود که پدرش عبدالله از دنیا رفت و بعد از او چندان طولی نکشید که آفتاب آسمانش، مادر مهربانش ((آمنه)) چشم از جهان فروبست. محمد(ص) در این زمان شش ساله بود، که با کوچ مادر تنها شد، ابر شد، ابری که تمام دلش را گریه کرد.
((سنایی غزنویی)) در شعر زیبا به یتیمی او اشاره کرده است و بعد اشارهای به فرزندان او:
جهان پر درد میبینم دوا کو؟
دل خوبان عالم را وفا کو؟
سراسر جمله عالم پُر یتیمیست.
یتیمی در عرب چون مصطفا کو؟
سراسر جمله عالم پُر ز شیر است
ولی شیری چو حیدر باسخا کو؟
سراسر جمله عالم پُر زنانند
زنی چون فاطمه خیرالنسا کو؟
سراسر جمله عالم پُر شهیدست
شهیدی چون حسین کربلا کو؟
گل محمدی
به قول حافظ:
به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را درین سخن انکار کار ما نرسد
((ادیب صابر)) از شاعران شیرین سخن گذشتهی فارسی شعری
در این باره دارد.
ز صد هزار محمد که در جهان آید
یکی به منزلت و جاه مصطفی نشود
اگر که عرصهی عالم پُر از علی گردد
یکی به علم و شجاعت چو مرتضی نشود
جهان اگرچه ز موسی و چوب خالی نیست
یکی کلیم نگردد، یکی عصا نشود.
خلاصهی آسمان
دل گویی درختی است؛ سرسبز و شکوفا و عشق پرندهای که بر آن آشیان میسازد. درخت بی پرنده چه خواهد بود؟
تنی از گرمای آشیانه تُهی، از شور ترانه تُهی، دل، بدون عشق چهخواهد بود؟
لانهای خالی از زنبور، تا کی خالی از آینههای انگور، سرمایهی دل عشق است وگرنه دل جز آب و گِل چیزی نیست. به قول ((وحشی بافقی)):
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دلِ ((سعدی)) درختی است پُر از پرندهی عاشق، پُر از پرندهی عشق، در این میان عشق محمد (ص) جاودانهتر است و عارفانهتر.
عشقی که به قول خود اگر بر درخت دل آشیانه کند، عمری کافی است. عشق محمد (ص) آسمانی بیکران است و دل آبگیری کوچک، آبگیری که خلاصهی آسمان را در آغوش گرفته است.
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نروید به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
عرصهی گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر جمال محمد
همچو زمین آسمان خواهد که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
پهلوی پهلوانی
پهلوان آن نیست که تنها به فکر خود باشد و به جاه و اعتبار خود بیندیشد. و به قول شاعر معاصر ((ضیاءالدین تُرابی)) تنها به فکر هستی خود باشد.
وقتی پدر
پهلوی پهلوانی فرزند را درید1
تنها به فکر هستی خود بود.
در نگاه پیامبر (ص)، پهلوانی تنها به زور بازو نیست، پهلوان کسی است که از تدبیر و اندیشهی خود کمک بگیرد و از احساسات تند و خشم و غرور بپرهیزد. آن کس که پشت کوه خشم را به زمین کوبد، پهلوان است، وگرنه در جهان زورآوران بسیارند و دست بالای دست بسیار.
گرفتم ز توانا تواناتر بسی است
تواناتر از توهم آخر کسی است
ارزش بزرگی و پهلوانی گذشت است و خویشتنداری است، نه خشم و دلآزاری. ((جامی)) شاعر برزگ قرن نهم هجری شعری در وصف حکایت پهلوانی دارد که در این شعر اندیشهی زیبای پیامبر(ص) را به تصویر کشیده است.
در رهی میگذشت پیغمبر
با گروهی زدوستان همـبر
دید قومی گرفته تیشه به دست
گِرد سنگی بزرگ کرده نشست
گفت: کین دست و پا خراشیدن
چیست وین سنگ را تراشیدن؟
قوم گفتند: ما جوانانیم
زورمندان و پهلوانانیم
چون به زورآوری کنیم آهنگ
هست میزان ما این سنگ
گفت: گویم که پهلوانی چیست
مرد دعوی پهلوانی کیست
پهلوان آن بُوَد که گاه نبرد
خشم را زیر پا تواند کرد
خشم اگر کوه سهمگین باشد
پیش او پشت بر زمین باشد
1 ـ منظور رستم است که فرزندش سهراب را پهلو درید. از زخمهای آینه و چشم، ضیاءالدین تُرابی، تهران 1372، حوزهی هنری