یک جای گرم و نرم ، غذای کافی و آماده که حتی لازم نیست تقاضا بکنی ؛ بلکه بدون خواستن و درخواست تو آماده میشود و به خوردت داده میشود ، اینجا راحت به خواب شیرینی رفتهای و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن آن نیستی ، به هیچ قیمتی …..............
اما بالأخره روز سختی فرا میرسد ، تکانهایی شدید که هیچ وقت سابقه نداشته ، خفته را از خواب آرام بیدار میکند ، گیج و منگ از این که چه اتفاقی رخ داده ، کمکم احساس بدی به تو دست میدهد ، پایان دوران خوشی و خواب و خور و فرا رسیدن روزهای پر رنج و زحمت حاصل این اتفاق است نمیخواهی چنین اتفاقی رخ دهد ، تقلا و دست و پا زدن را آغاز میکنی اما چه فایده راهی پیش رو داری که باید بروی هیچ راه گریزی نیست، بعد از مدت زمانی پس از وقوع واقعه هنوز در حسرت چیزهای از دست رفته گریه و زاری سر میدهی و حاضر نیستی به هیچ وجه این واقعیت را قبول کنی مدت زمانی از وقتی که اتفاق بزرگ رخ داده میگذرد ، با ترس و لرز چشمانت را دوباره باز میکنی و نگاهی به اطراف میاندازی … وای خدای من اینجا دیگر کجاست اینها که میبینم دیگر چیست این موجودات عظیمالجثه دیگر چی هستند ، با دیدن این صحنهها وحشت سراپایت را میگیرد ، دوباره گریه سر میدهی اما این بار بخاطر چیزی جدید است ؛ گرسنگی ، احساس گرسنگی وادار به گریهات میکند ، یکی از موجودات عظیم الجثه به تو نزدیک میشود و کاری میکند ، چیزی به تو میدهد و پس از چند لحظه احساس آرامش میکنی ، دیگر گرسنه نیستی …
مدت زیادی از آن اتفاق بزرگ میگذرد ، چیزهای زیادی را به یاد نمیآوری فقط تنها چیزی که احساس میکنی وابستگی به محیطی است که در آن زندگی میکنی و لذتی است که از آن میبری ، آرامش و راحتی داری آنچنان که هیچ گاه دوست نداری آن را از دست بدهی در حالی که اول ورودت به این محیط را به یاد نداری که چقدر بیتابی میکردی و چقدر ناراحت بودی ، خوب دیگر این رسم دوران است ، عادت کردی و دوست میداری و آرامش پیدا کردی آنچنان آرامشی که به هیچ قیمتی حاضر به ترک این محیط نیستی …
یک روز اتفاقی رخ میدهد که برایت تازگی دارد و احساس ناخوشایندی به تو دست میدهد به طوری که تمام وجودت را میلرزاند ، این بار دیگر از آن تکانها خبری نیست کمکم احساس ضعف میکنی . سُست و سرد میشوی ، دست و پا میزنی و گریه و زاری راه میاندازی میخواهی به هر شکلی که شده جلوی پیش آمدن این اتفاق را بگیری ، اما یک دفعه از دست و پا زدن و تقلا کردن میافتی و دیگر تمام تو مردهای و رفتهای به محیط و جایی دیگر که باز هم برایت نا آشناست ، دنیایی جدید …
خوب دیگر باید بسازی شاید با گذشت زمان باز هم به محیط جدید عادت کنی و آرامش یابی ، اما نمیدانم شاید هم نه … نمیدانم .